our
مال ما،مال خودمان ،براى ما،مان ،متعلق بما،موجود درما،متکى يا مربوط بما
story
حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
today
امروز
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
called
فرا خوانده
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
boarded
صفحه مدار،برد،روکش کردن ،جلد کردن ،تابلوى امتيازات ،صفحه يا ميز شطرنج ،سوار( کشتى)،هيئت ژورى ،کميسيون ،کميته تخته کار،صفحه چارت ،تابلو،تخته يا مقوا ويا هرچيز مسطح ،ميز غذا،غذاى روى ميز،اغذيه ،ميزشور يادادگاه ،هيئت عامله ياامنا،هيئت مديره ،)board of trade(هيئت بازرگانى ،تخته بندى کردن ،سوارشدن ،بکنار کشتى امدن(بمنظورحمله)،تخته پوش کردن ،پانسيون شدن ،منزل کردن(درشبانه روزى)
window
روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
.
.
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
written
مکتوب ،نوشتارى ،کتبى
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
ambrose
ambrose
bierce
bierce
.
.
here
در اينجا،در اين موقع ،اکنون ،در اين باره ،بدينسو،حاضر
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
shep
shep
oneal
oneal
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
story
حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
.
.
in
in
1830
1830
only
تنها،محض ،بس ،بيگانه ،عمده ،صرفا،منحصرا،يگانه ،فقط بخاطر
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
few
معدود،اندک ،کم ،اندکى از،کمى از( با)a
miles
مايل ،ميل( برابر با ¹ 164متر)،مقياس سنجش مسافت( ميل )معادل9/35 ¹ 16متر
away
زمين حريف ،کنار،يکسو،بيک طرف ،دوراز،خارج ،بيرون از،درسفر،بيدرنگ ،بطور پيوسته ،متصلا،مرتبا،از انجا،از ان زمان ،پس از ان ،بعد،از انروى ،غايب ،رفته ،بيرون ،دورافتاده ،دور،فاصله دار،ناجور،متفاوت
from
بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
what
علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
now
حالا،اکنون ،فعلا،در اين لحظه ،هان ،اينک
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
great
بزرگ ،عظيم ،کبير،مهم ،هنگفت ،زياد،تومند،متعدد،ماهر،بصير،ابستن ،طولانى
city
شهر
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
cincinnati
سینسیناتی
ohio
اوهایو
lay
کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
huge
سترگ ،کلان ،گنده ،تنومند،بزرگ جثه
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
almost
تقريبا،بطور نزديک
endless
بى پايان ،بيحد
forest
بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
.
.
the
the
area
عرصه ،پهنه ،محوطه ،سطح ،حوزه ،منطقه ،مساحت ،فضا،ناحيه
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
few
معدود،اندک ،کم ،اندکى از،کمى از( با)a
settlements
حل و فصل ،توافق بنگاه ،مشکن ،واريز،تصفيه ،تسويه ،پرداخت ،توافق ،ته نشينى ،مسکن ،کلنى ،زيست گاه
established
محقق ،مسلم ،برقرار،ثابت ،محرز
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
people
مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
frontier
سرحد،خط فاصل ،مرزى ،صف جلو لشکر
.
.
many
زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
them
ايشان را،بايشان ،بانها
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
already
پيش از اين ،قبلا
left
: )adj.& adv.& n.(چپ ،درطرف چپ ،جناح چپ ، : )past of leave(زمان ماضى فعلleave ضربه چپ
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
area
عرصه ،پهنه ،محوطه ،سطح ،حوزه ،منطقه ،مساحت ،فضا،ناحيه
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
settlements
حل و فصل ،توافق بنگاه ،مشکن ،واريز،تصفيه ،تسويه ،پرداخت ،توافق ،ته نشينى ،مسکن ،کلنى ،زيست گاه
further
بيشتر،ديگر،مجدد،اضافى ،زائد،بعلاوه ،بعدى ،دوتر،جلوتر،پيش بردن ،جلو بردن ،ادامه دادن ،پيشرفت کردن ،کمک کردن به
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
west
باختر،غرب ،مغرب زمين
.
.
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
among
)=amongst(ميان ،درميان ،درزمره ء،ازجمله
those
انها،انان
remaining
باقيمانده
was
بود
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
man
بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
who
کى ،که ،چه شخصى ،چه اشخاصى ،چه کسى
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
been
اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
one
تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
first
اولا"،نخست ،نخستين ،اول ،يکم ،مقدم ،مقدماتى ،اولا
people
مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
arrive
وارد شدن ،رسيدن ،موفق شدن
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
.
.
he
he
lived
برقدار،تحت پتانسيل ،زنده کردن ،فشنگ جنگى ،مهمات جنگى ، : )vt.& vi.(زندگى کردن ،زيستن ،زنده بودن ، : )adj.(زنده ،سرزنده ،موثر،داير
alone
تنها،يکتا،فقط،صرفا،محضا
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
house
مجلس ،جا دادن ،محکم کردن ،سراى ،جايگاه ،خاندان ،برج ،اهل خانه ،اهل بيت ،جادادن ،منزل دادن ،پناه دادن ،منزل گزيدن ،خانه نشين شدن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
logs
چوب گرد،گرد بينه ،کيلومتر شمار ناو،فهرست ليست ،پيمودن ،شرح روزانه ،جدول لگاريتم ، : )n.vi.vt.(کنده ،قطعه اى ازدرخت که اره نشده ،سرعت سنج کشتى ،کارنامه ،صورت عمليات ،گزارش سفرنامه کشتى ،گزارش سفرهواپيما،گزارش روزانه عمليات هيئت ياعمليات موتورياماشين وغيره ،کندن کنده درخت ،درسفرنامه واردکردن ،ثبت کردن وقايع ، )=logarithm( : )n.(لگاريتم
surrounded
احاطه کردن ،فرا گرفتن ،محاصره کردن ،احاطه شدن ،احاطه
on
درباره ،همراه ،نزد،در اوج قدرت ،گويى که هدف ضربه بعدى است( بيليارد)،وصل ،روشن ،برقرار،در روى ،برروى ،بالاى ،در باره ،راجع به ،در مسير،عمده ،باعتبار،بعلت ،بطرف ،در بر،برتن ،به پيش ،به جلو،همواره ،بخرج
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
sides
جهت ،پهلو کناره ،طرف ،سمت ،پهلو،جنب ،جانب ،ضلع ،کناره ،طرفدارى کردن از،در يکسو قرار دادن
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
great
بزرگ ،عظيم ،کبير،مهم ،هنگفت ،زياد،تومند،متعدد،ماهر،بصير،ابستن ،طولانى
forest
بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
seemed
بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
part
قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
darkness
تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
silence
ايست بى حرکت ،خموشى ،خاموشى ،سکوت ،ارامش ،فروگذارى ،ساکت کردن ،ارام کردن ،خاموش شدن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
forest
بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
one
تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
ever
هميشه ،همواره ،هرگز،هيچ ،اصلا،درهر صورت
known
هويدا،معروف ،مشهور،معلوم کردن ،اشکار ساختن
him
او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
smile
تبسم ،لبخند زدن
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
speak
دراييدن ،سخن گفتن ،حرف زدن ،صحبت کردن ،تکلم کردن ،گفتگو کردن ،سخنرانى کردن
an
يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
unnecessary
نالازم ،غير ضرورى ،غير واجب ،بيش از حد لزوم
word
کلمه ،لغت ،لفظ،گفتار،واژه ،سخن ،حرف ،عبارت ،پيغام ،خبر،قول ،عهد،فرمان ،لغات رابکار بردن ،بالغات بيان کردن
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
simple
اسان ،بسيط،بى تکلف ،ساده دل ،خام ،ناازموده ،نادان ،ساده کردن
needs
لزوما،بر حسب لزوم ،ناگزير،نيازها
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
supplied
supplied
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
selling
فروش
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
trading
کسب ،بازرگانى
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
skins
پوسته ريخته گى ،چرم ،جلد،پوست کندن ،با پوست پوشاندن ،لخت کردن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
wild
ريسکى ،وحشى ،جنگلى ،خود رو،شيفته و ديوانه
animals
حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
town
شهرک ،شهر کوچک ،قصبه حومه شهر،شهر
.
.
his
his
little
صغير،اندک ،کم ،کوچک ،خرد،قد کوتاه ،کوتاه ،مختصر،ناچيز،جزئى ،خورده ،حقير،محقر،معدود،بچگانه ،درخور بچگى ،پست
log
چوب گرد،گرد بينه ،کيلومتر شمار ناو،فهرست ليست ،پيمودن ،شرح روزانه ،جدول لگاريتم ، : )n.vi.vt.(کنده ،قطعه اى ازدرخت که اره نشده ،سرعت سنج کشتى ،کارنامه ،صورت عمليات ،گزارش سفرنامه کشتى ،گزارش سفرهواپيما،گزارش روزانه عمليات هيئت ياعمليات موتورياماشين وغيره ،کندن کنده درخت ،درسفرنامه واردکردن ،ثبت کردن وقايع ، )=logarithm( : )n.(لگاريتم
house
مجلس ،جا دادن ،محکم کردن ،سراى ،جايگاه ،خاندان ،برج ،اهل خانه ،اهل بيت ،جادادن ،منزل دادن ،پناه دادن ،منزل گزيدن ،خانه نشين شدن
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
single
عزب ،مسابقه يکنفره ،واحد،منفرد،تک ،فرد،تنها،يک نفرى ،انفرادى ،مجرد،(معمولا با )out جدا کردن ،برگزيدن ،انتخاب کردن
door
درب ،در،راهرو
.
.
directly
مستقيما،سر راست ،يکراست ،بى درنگ
opposite
معکوس ،ضد عکس ،مقابل ،ضد،وارونه ،از روبرو،عکس قضيه
was
بود
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
window
روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
window
روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
was
بود
boarded
صفحه مدار،برد،روکش کردن ،جلد کردن ،تابلوى امتيازات ،صفحه يا ميز شطرنج ،سوار( کشتى)،هيئت ژورى ،کميسيون ،کميته تخته کار،صفحه چارت ،تابلو،تخته يا مقوا ويا هرچيز مسطح ،ميز غذا،غذاى روى ميز،اغذيه ،ميزشور يادادگاه ،هيئت عامله ياامنا،هيئت مديره ،)board of trade(هيئت بازرگانى ،تخته بندى کردن ،سوارشدن ،بکنار کشتى امدن(بمنظورحمله)،تخته پوش کردن ،پانسيون شدن ،منزل کردن(درشبانه روزى)
up
رو به بالا،سوار بر اسب سر پا( کشتى)،بالا( در تصحيحات ديدبان توپخانه)،روى ،بالاى ،دربلندى ،جلو،برفراز،سپرى شده ،سربالايى ،برخاستن ،بالارفتن ،صعود کردن ،ترقى کردن ،بالا بردن ،ترقى دادن ،در حال کار
.
.
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
one
تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
could
(زمان ماضى واسم مفعول فعل)can ،ميتوانست
remember
بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
time
وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
when
کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
.
.
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
one
تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
knew
ماضى فعلKnow ،دانست
why
چرا،براى چه ،بچه جهت
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
been
اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
closed
مسابقه محدود به سن يا جنس ،وضع اماتورى يا حرفه اى ،پاى جلو را نزديک خط گذاشتن( شمشيربازى)،محصور،مسدود،محرمانه ،بسته ،ممنوع الورود
.
.
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
imagine
تصور کردن ،پنداشتن ،فرض کردن ،انگاشتن ،حدس زدن ،تفکر کردن
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
are
(زمان حاضر و جمع فعل )to be هستند،هستيد،هستيم
few
معدود،اندک ،کم ،اندکى از،کمى از( با)a
people
مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
living
زندگى ،معاش ،وسيله گذران ،معيشت ،زنده ،حى ،درقيدحيات ،جاندار،جاودانى
today
امروز
who
کى ،که ،چه شخصى ،چه اشخاصى ،چه کسى
ever
هميشه ،همواره ،هرگز،هيچ ،اصلا،درهر صورت
knew
ماضى فعلKnow ،دانست
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
secret
مخفيانه ،اطلاعات سرى ،نهان ،نهانى ،راز،مجهول ،رمز،مخفى ،دستگاه سرى ،محرمانه ،اسراراميز،پوشيده
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
window
روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
.
.
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
am
Amplitude Modulation،مدولاسيون دامنه ،هستم ،اول شخص
one
تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
you
شمارا
shall
بايد،بايست ،بايستى ،فعل معين
see
ديدن ،مشاهده کردن ،نگاه کردن ،فهميدن ،مقر يا حوزه اسقفى ،بنگر
.
.
the
the
mans
بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
name
نام بردن ،اسم ،نام و شهرت ،ابرو،علامت ،ناميدن ،بنام صداکردن ،نام دادن ،مشهور،نامدار
was
بود
said
(ماضى واسم مفعول فعل)say ،گفته شده ،مذکور،بيان شده ،گفت
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
be
مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
murlock
murlock
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
appeared
ظاهرشدن ،پديدار شدن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
be
مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
seventy
هفتاد ساله ،عدد يا علامت هفتاد
years
حق رقبى
old
سالخورده ،کهن سال ،مسن ،فرسوده ،ديرينه ،قديمى ،کهنه کار،پيرانه ،کهنه ،گذشته ،سابقى ،باستا نى
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
he
او( ان مرد)،جانور نر
was
بود
really
واقعا،راستى
fifty
پنجاه
.
.
something
يک چيزى ،تا اندازه اى ،قدرى
other
غير،نوع ديگر،متفاوت ،ديگرى
than
نسبت به ،تا اينکه ،بجز،غير از
years
حق رقبى
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
been
اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
cause
باعث ،داعى ،علت ،موجب ،انگيزه ،هدف ،(حق ).مرافعه ،موضوع منازع فيه ،نهضت ،جنبش ،سبب شدن ،واداشتن ،ايجاد کردن( غالبا بامصدر)
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
aging
پيرسازى ،کهنه کردن ،سالخوردگى ،سالخورده ،کهن
.
.
his
his
hair
موى سر،زلف ،گيسو
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
long
بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوى ،انباشته ،مملو،تمام ،لبريز،کامل( مثل ماه)،بالغ ،رسيده ،پرى ،سيرى ،پرکردن ،پرشدن ،(در بازى پوکر )فول ،اکنده
beard
خوشه ،هرگونه برامدگى تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان ،مقابله کردن ،ريش دارکردن
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
white
سفيدى ،سپيده ،سفيد شدن ،سفيد کردن
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
gray
)grey(خاکسترى ،کبود،سفيد(درمورد موى سرو غيره)،سفيد شونده ،روبه سفيدى رونده ،(مج ).باستانى ،کهنه ،پير،نا اميد،بد بخت ،بيرنگ
lifeless
مرده ،عارى از زندگى
eyes
روزنه دار،چشمى ،گوشواره اى سوراخ سوزن ،سوراخ ميخ کوهنوردى ،حلقه ،شکاف درجه دايره اى شکل ،چشم ،ديده ،بينايى ،دهانه ،سوراخ سوزن ،دکمه يا گره سيب زمينى ،مرکز هر چيزى ،کاراگاه ،نگاه کردن ،ديدن ،پاييدن
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
sunken
فرو رفته ،خالى ،درته اب ،غرق شده
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
face
قسمت جلو شى ء،رويه راکت قسمتى از چوب هاکى که با گوى تماس دارد شيب صاف جلو موج ،جبهه( کوهنوردى)،نماى خارجى ،جبهه ،سينه کار،پيشانى ،رخ ،رخسار،صورت ،نما،روبه ،مواجه شدن ،چهره ،طرف ،سمت ،وجه ،ظاهر،منظر،روبروايستادن ،مواجه شدن ،روياروى شدن ،پوشاندن سطح ،تراشيدن ،صاف کردن ،روکش کردن
was
بود
wrinkled
چین دار
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
was
بود
tall
قد بلند
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
thin
تيم متوسط،باريک ،نزار،کم چربى ،کم مايه ،سبک ،رقيق و ابکى ،کم جمعيت ،بطور رقيق ،نازک کردن ،کم کردن ،رقيق کردن ،لاغر کردن ،نازک شدن ،کم پشت کردن
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
drooping
افکندن ،سستى ،افسرده و مايوس شدن ،پژمرده شدن
shoulders
دوشى ،فاصله بين گلوله و باروت( در فشنگ)،دوش ،کتف ،هرچيزى شبيه شانه ،جناح ،باشانه زور دادن ،هل دادن
like
دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
someone
کسی
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
many
زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
problems
مساله ،مسئله ،مشکل ،چيستان ،معما،موضوع
.
.
i
i
never
هرگز،هيچگاه ،هيچ وقت ،هيچ ،ابدا،حاشا
saw
اره کردن ،( )p.of see(زمان ماضى فعل )see ديد،)n.vt.vi.(سخن ،لغت يا جمله ضرب المثل ،امثال و حکم ،هراسبابى شبيه اره
him
او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
.
.
these
اينها،اينان
details
جزئيات
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
learned
دانا،عالم ،دانشمند،فاضل ،عالمانه
from
بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
my
مال من ،متعلق بمن ،مربوط بمن ،اى واى
grandfather
پدر بزرگ
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
told
(زمان ماضى واسم مفعول فعل)tell ،گفته شده
me
(درحالت مفعولى )مرا،بمن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
mans
بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
story
حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
when
کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
was
بود
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
boy
پسر بچه ،پسر،خانه شاگرد
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
known
هويدا،معروف ،مشهور،معلوم کردن ،اشکار ساختن
him
او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
when
کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
living
زندگى ،معاش ،وسيله گذران ،معيشت ،زنده ،حى ،درقيدحيات ،جاندار،جاودانى
nearby
نزدیک
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
early
بزودى ،مربوط به قديم ،عتيق ،اوليه ،در اوايل ،در ابتدا
day
روز،يوم
.
.
one
one
day
روز،يوم
murlock
murlock
was
بود
found
زمان ماضى واسم فعولfind ، : )n.& vt.(برپاکردن ،بنياد نهادن ،تاسيس کردن ،ريختن ،قالب کردن ،ذوب کردن ،ريخته گرى ،قالب ريزى کردن
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
cabin
اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
dead
ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
.
.
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
time
وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
place
مقام ،جاخالى ،پاس به يار ازاد،ميدان شهرى ،جايگاه ،ميدان ،فضا،مکان ،محل ،در محلى گذاردن ،گذاشتن ،قرار دادن ،گماردن ،جاى دادن ،وهله ،مرتبه ،صندلى
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
medical
بهداشتى ،بهدارى ،طبى ،دانشکده پزشکى ،سرپزشک ،معالجه
examiners
ازماينده ،ازمونگر،ممتحن ،امتحان کننده
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
newspapers
روزنامه نگارى کردن
.
.
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
suppose
انگاشتن ،فرض کردن ،گمان کردن ،پنداشتن ،فرض کنيد
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
agreed
پذيرفته ،موافق ،قرار شده
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
he
او( ان مرد)،جانور نر
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
died
دی
from
بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
natural
طبيعى ،سرشتى ،نهادى ،فطرى ،جبلى ،بديهى ،مسلم ،استعداد ذاتى ،احمق ،ديوانه ،عادى
causes
باعث ،داعى ،علت ،موجب ،انگيزه ،هدف ،(حق ).مرافعه ،موضوع منازع فيه ،نهضت ،جنبش ،سبب شدن ،واداشتن ،ايجاد کردن( غالبا بامصدر)
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
should
زمان ماضى واسم مفعول فعل معينshall
have
دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
been
اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
told
(زمان ماضى واسم مفعول فعل)tell ،گفته شده
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
should
زمان ماضى واسم مفعول فعل معينshall
remember
بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
.
.
i
i
know
دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
only
تنها،محض ،بس ،بيگانه ،عمده ،صرفا،منحصرا،يگانه ،فقط بخاطر
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body
متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
was
بود
buried
بخاک سپرد،زيرخاک کرد
near
شبيه ،نزديک به ضربه( کشتى)،تقريبا،قريب ،صميمى ،نزديک شدن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
cabin
اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
next
ديگر،اينده ،پهلويى ،جنبى ،مجاور،نزديک ترين ،پس ازان ،سپس ،بعد،جنب ،کنار
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
burial
تدفين ،زير خاک کردن ،دفن ،بخاک سپارى ،تدفدين
place
مقام ،جاخالى ،پاس به يار ازاد،ميدان شهرى ،جايگاه ،ميدان ،فضا،مکان ،محل ،در محلى گذاردن ،گذاشتن ،قرار دادن ،گماردن ،جاى دادن ،وهله ،مرتبه ،صندلى
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife
اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
.
.
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
died
دی
so
Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
many
زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
years
حق رقبى
before
قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
him
او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
local
داخلى ،لاخ ،لاخى ،محلى ،مکانى ،موضعى ،محدود بيک محل
tradition
رسم ،سنت ،عقيده موروثى ،عرف ،روايت متداول ،عقيده رايج ،سنن ملى
noted
برجسته ،مورد ملاحظه
very
بسيار،خيلى ،بسى ،چندان ،فراوان ،زياد،حتمى ،واقعى ،فعلى ،خودان ،همان ،عينا
little
صغير،اندک ،کم ،کوچک ،خرد،قد کوتاه ،کوتاه ،مختصر،ناچيز،جزئى ،خورده ،حقير،محقر،معدود،بچگانه ،درخور بچگى ،پست
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
her
اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
existence
هستى ،زيست ،موجوديت ،زندگى ،بايش
.
.
that
that
closes
نزديک بهم ،نزديک شدن به فورواردها،نزديک به ناو،نزديک شدن ،احاطه کردن نزديک ، )n.& adj.& adv.(جاى محصور،چهارديوارى ،محوطه ،انتها،پايان ،ايست ،توقف ،تنگ ،بن بست ،نزديک ، : )vt.& vi.(بستن ،منعقد کردن ،مسدود کردن ،محصور کردن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
final
تهايى ،فينال ،اخرين ،پايانى ،نهايى ،غايى ،قطعى ،قاطع
part
قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
this
اين ،(صورت جمع ان these است)
true
راست ،پابرجا،واقعى ،راستگو،خالصانه ،صحيح ،ثابت کردن ،حقيقى کردن ،درست ،راستين ،فريور
story
حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
except
: )vt.& vi.(مستثنى کردن ،مشمول نکردن ،اعتراض کردن ، : )prep.& conj.(جز،بجز،مگر،باستثناى ،غير از،سواى
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
incident
رويداد،ماوقع ،لازم ،فرعى ،تصادم يکانها،ناگهان اتفاق افتادن ظهور کردن ،حادثه عملياتى ،شايع ،روى داد،واقعه ،حادثه ،ضمنى ،حتمى وابسته ،تابع
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
followed
پيروى کردن از،متابعت کردن ،دنبال کردن ،تعقيب کردن ،فهميدن ،درک کردن ،در ذيل امدن ،منتج شدن ،پيروى ،استنباط،متابعت
many
زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
years
حق رقبى
later
اخرى ،دومى ،عقب تر،اخيرالذکر
.
.
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
fearless
بى باک ،نترس
spirit
جوهر،حميت قسمتى ،حميت ،غرور،جان ،روان ،رمق ،روحيه ،جرات ،روح دادن ،بسرخلق اوردن
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
went
)p.of go(رفت
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
place
مقام ،جاخالى ،پاس به يار ازاد،ميدان شهرى ،جايگاه ،ميدان ،فضا،مکان ،محل ،در محلى گذاردن ،گذاشتن ،قرار دادن ،گماردن ،جاى دادن ،وهله ،مرتبه ،صندلى
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
got
زمان گذشته فعلget
close
نزديک بهم ،نزديک شدن به فورواردها،نزديک به ناو،نزديک شدن ،احاطه کردن نزديک ، )n.& adj.& adv.(جاى محصور،چهارديوارى ،محوطه ،انتها،پايان ،ايست ،توقف ،تنگ ،بن بست ،نزديک ، : )vt.& vi.(بستن ،منعقد کردن ،مسدود کردن ،محصور کردن
enough
بس ،باندازه ءکافى ،نسبتا،انقدر،بقدرکفايت ،باندازه ،بسنده
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
ruined
ويران
cabin
اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
throw
پاس ،باخت عمدى ،ناگه وازا پرتاب وزنه ،پرتاب ،انداختن ،پرت کردن ،افکندن ،ويران کردن
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
stone
سنگ ميوه ،سنگى ،سنگ قيمتى ،سنگسار کردن ،هسته دراوردن از،تحجيرکردن
against
دربرابر،درمقابل ،پيوسته ،مجاور،بسوى ،مقارن ،برضد،مخالف ،عليه ،به ،بر،با
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
.
.
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
ran
)n.(کلاف ،حلقه کلاف )p.of run(.زمان ماضى فعلrun
away
زمين حريف ،کنار،يکسو،بيک طرف ،دوراز،خارج ،بيرون از،درسفر،بيدرنگ ،بطور پيوسته ،متصلا،مرتبا،از انجا،از ان زمان ،پس از ان ،بعد،از انروى ،غايب ،رفته ،بيرون ،دورافتاده ،دور،فاصله دار،ناجور،متفاوت
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
avoid
دورى کردن از،احتراز کردن ،اجتناب کردن ،طفره رفتن از،(حق ).الغاء کردن ،موقوف کردن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
ghost
شبح ،روان ،جان ،خيال ،تجسم روح ،چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن
which
که اين( هم)،کدام
every
همه ،هرکس ،هرکه ،هرکسى
wellinformed
wellinformed
boy
پسر بچه ،پسر،خانه شاگرد
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
area
عرصه ،پهنه ،محوطه ،سطح ،حوزه ،منطقه ،مساحت ،فضا،ناحيه
knew
ماضى فعلKnow ،دانست
haunted
شبح زده
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
spot
نقدا"،کمان] ،تشخيص دادن ،کشف کردن ،ديدن ،مشاهده کردن گلوله ها،پيداکردن محل نقاط با ديدبانى ،ديدبانى کردن ،در محل ،در جا،تنظيم تير کردن ،نقطه ،مکان ،محل ،لک ،موضع ،زمان مختصر،لحظه ،لکه دارکردن ،لکه دار شدن ،باخال تزئين کردن ،درنظرگرفتن ،کشف کردن ،اماده پرداخت ،فورى ،بجا اوردن
.
.
but
but
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
an
يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
earlier
قبل از آن
part
قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
this
اين ،(صورت جمع ان these است)
story
حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
supplied
supplied
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
my
مال من ،متعلق بمن ،مربوط بمن ،اى واى
grandfather
پدر بزرگ
.
.
when
when
murlock
murlock
built
ساخت ،ريخت ،ترکيب
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
cabin
اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
he
او( ان مرد)،جانور نر
was
بود
young
جوان ،تازه ،نوين ،نوباوه ،نورسته ،برنا
strong
نيرومند،قوى ،پر زور،محکم ،سخت
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوى ،انباشته ،مملو،تمام ،لبريز،کامل( مثل ماه)،بالغ ،رسيده ،پرى ،سيرى ،پرکردن ،پرشدن ،(در بازى پوکر )فول ،اکنده
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
hope
اميدوارى چشم داشت ،چشم انتظارى ،انتظار داشتن ،ارزو داشتن ،اميدواربودن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
began
اغازکرده ،شروع کرده ،دست گرفته
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
hard
بشدت ،بسرعت ،سفت ،دشوار،مشکل ،شديد،قوى ،سخت گير،نامطبوع ،زمخت ،خسيس ،درمضيقه
work
عملى شدن کار،شغل ،وظيفه ،زيست ،عملکرد،نوشتجات ،اثار ادبى يا هنرى ،(درجمع )کارخانه ،استحکامات ،کار کردن ،موثر واقع شدن ،عملى شدن ،عمل کردن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
creating
خلق شدن ،افريدن ،ايجاد کردن
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
farm
اجاره يا مقاطعه کردن ،اجاره دادن( با)out ،کشتزار،مزرعه ،زمين مزروعى ،پرورشگاه حيوانات اهلى ،اجاره دادن به( با)out،کاشتن زراعت کردن در
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
kept
نگاه داشته ،نشانده
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
gun
دستگاه تزريق ،پرس ،اتش زدن تپانچه براى پايان مسابقه يا اغاز مسابقات ،لوله توپ ،تفنگ ،توپ ،(ز.ع -امر ).ششلول ،تلمبه دستى ،سرنگ امپول زنى و امثال ان ،تير اندازى کردن
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
rifle
توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
hunting
نوسان دادن انتن رادار در رديابى ،شکار کردن ،جستجو کردن ،شکار دشمن يا زيردريايى ،شکار،صيد
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
support
حمايت يا تقويت کردن تحمل کردن ،اثبات کردن ،تاييد کردن نگهدارى ،تکفل کردن ،تاييد کردن پايه ،نگهدارى کردن ،نگهدارنده ،تکيه گاه ،تصديق کردن ،تکيه گاه ،تاييد کردن ،تحمل کردن ،حمايت کردن ،متکفل بودن ،نگاهدارى ،تقويت ،تاييد،کمک ،پشتيبان زير برد،زير برى ،پشتيبانى کردن
himself
خودش ،خود او( درحال تاکيد)،خود( ان مرد)
.
.
he
he
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
married
شوهر دار،شوهردار،عروسى کرده ،متاهل ،پيوسته ،متحد
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
young
جوان ،تازه ،نوين ،نوباوه ،نورسته ،برنا
woman
زنانگى ،کلفت ،رفيقه( نامشروع)،زن صفت ،ماده ،مونث ،جنس زن
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
ways
سرسره
worthy
شايسته ،لايق ،شايان ،سزاوار،مستحق ،فراخور
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
honest
راستکار،راد،درست کار،امين ،جلال ،بيغل وغش ،صادق ،عفيف
love
مهر،محبت ،معشوقه ،دوست داشتن ،عشق داشتن ،عاشق بودن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
loyalty
وفادارى ،صداقت ،وظيفه شناسى ،ثبات قدم
.
.
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
shared
شا
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dangers
به خطر افتادن( کشتى)،خطر
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
life
جان ،حيات ،عمر،رمق ،مدت ،دوام ،دوران زندگى ،موجودات ،حبس ابد
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
willing
مايل ،راضى ،حاضر،خواهان ،راغب
spirit
جوهر،حميت قسمتى ،حميت ،غرور،جان ،روان ،رمق ،روحيه ،جرات ،روح دادن ،بسرخلق اوردن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
light
روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
heart
قلب ،سينه ،اغوش ،مرکز،دل و جرات ،رشادت ،مغز درخت ،عاطفه ،لب کلام ،جوهر،دل دادن ،جرات دادن ،تشجيع کردن ،بدل گرفتن
.
.
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
known
هويدا،معروف ،مشهور،معلوم کردن ،اشکار ساختن
record
يادداشت کردن ،ضبط کردن ضبط،گواهى ثبت شده ،دفتر،مدرک کتبى ،سجل بايگانى ،پرونده ، )vt.& vi.(نگاشتن ،ضبط کردن ،ضبط شدن ، : )n.adj.adv.(ثبت ،يادداشت ،نگارش ،تاريخچه ،صورت مذاکرات ،صورت جلسه ،پيشينه ،بايگانى ،ضبط،رکورد،حد نصاب مسابقه ،نوشته ،صفحه گرامافون ،نام نيک ،مدرک ،ثبت کردن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
her
اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
name
نام بردن ،اسم ،نام و شهرت ،ابرو،علامت ،ناميدن ،بنام صداکردن ،نام دادن ،مشهور،نامدار
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
details
جزئيات
about
درباره ،گرداگرد،پيرامون ،دور تا دور،در اطراف ،نزديک ،قريب ،در حدود،در باب ،راجع به ،در شرف ،در صدد،نزد،در،بهر سو،تقريبا،بالاتر،(نظ ).فرمان عقب گرد
her
اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
.
.
they
انها،ايشان ،انان
loved
هان ،اينک ،اهاى ،ببين ،بنگر
each
هر يک ،هريک از،هريکى ،هر
other
غير،نوع ديگر،متفاوت ،ديگرى
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
happy
خوش ،خوشحال ،شاد،خوشوقت ،خوشدل ،خرسند،سعادتمند،راضى ،سعيد،مبارک ،فرخنده
.
.
one
one
day
روز،يوم
murlock
murlock
returned
عودت دادن ،پس فرستادن ،عملکرد،گزارش رسمى مامور شهربانى يا ساير مامورين رسمى در جواب نامه اى که دادگاه به ايشان نوشته کيفيت پيگرد را در پرونده بخصوصى سوال مى کند،اعاده بازگشت ،عودت ،گزارش دادن ،گزارش رسمى ،بازده ،درامد،بازگشت ،برگشت ،برگرداندن ،برگشتن،مراجعت کردن ،رجعت ،اعاده
from
بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
hunting
نوسان دادن انتن رادار در رديابى ،شکار کردن ،جستجو کردن ،شکار دشمن يا زيردريايى ،شکار،صيد
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
deep
نقطه ميانى سر پيچ( شمشيربازى)،گود،ژرف ،عميق
part
قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
forest
بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
found
زمان ماضى واسم فعولfind ، : )n.& vt.(برپاکردن ،بنياد نهادن ،تاسيس کردن ،ريختن ،قالب کردن ،ذوب کردن ،ريخته گرى ،قالب ريزى کردن
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife
اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
sick
مريضى ،ناخوش ،بيمار،ناساز،ناتندرست ،مريض شدن ،(سگ را )کيش کردن ،جستجوکردن ،علامت چاپى بمعنى عمدا چنين نوشته شده ،برانگيختن
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
fever
(مج ).هيجان ،تب دار کردن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
confusion
اسيمگى ،پريشانى ،درهم وبرهمى ،اغتشاش ،دست پاچگى ،گيجى ،اشتباهى گرفتن
.
.
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
was
بود
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
doctor
(مخفف ان Dr.است )پزشک ،طبابت کردن ،درجه دکترى دادن به
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
neighbor
)neighbour(همسايه ،نزديک ،مجاور،همسايه شدن با
within
در داخل ،در توى ،در حدود،مطابق ،باندازه ،در ظرف ،در مدت ،در حصار
miles
مايل ،ميل( برابر با ¹ 164متر)،مقياس سنجش مسافت( ميل )معادل9/35 ¹ 16متر
.
.
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
was
بود
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
condition
موقعيت ،وضع ،عارضه ،حالت ،وضعيت ،چگونگى ،مقيد کردن ،شرط نمودن ،شايسته کردن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
be
مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
left
: )adj.& adv.& n.(چپ ،درطرف چپ ،جناح چپ ، : )past of leave(زمان ماضى فعلleave ضربه چپ
alone
تنها،يکتا،فقط،صرفا،محضا
while
در صورتيکه ،هنگاميکه ،حال انکه ،ماداميکه ،در حين ،تاموقعى که ،سپرى کردن ،گذراندن
he
او( ان مرد)،جانور نر
went
)p.of go(رفت
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
find
يافتن ،جستن ،تشخيص دادن ،کشف کردن ،پيدا کردن ،چيز يافته ،مکشوف ،يابش
help
کمک کردن ،يارى کردن ،مساعدت کردن( با)،همدستى کردن ،مدد رساندن ،بهترکردن چاره کردن ،کمک ،يارى ،مساعدت ،مدد،نوکر،مزدور
.
.
so
Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
murlock
murlock
tried
ازموده شده ،در محک ازمايش قرار گرفته
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
take
تعبير يا تفسير کردن حمل کردن بر،اتخاذ کردن ،پيروزى ،خاک کردن ،گرفتن ،ستاندن ،لمس کردن ،بردن ،برداشتن ،خوردن ،پنداشتن
care
مبالات ،توجه ،نگهدارى ،محافظت کردن ،مراقبت ،تيمار،پرستارى ،مواظبت ،بيم ،دلواپسى( م.م ).غم ،پروا داشتن ،غم خوردن ،علاقمند بودن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife
اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
return
عودت دادن ،پس فرستادن ،عملکرد،گزارش رسمى مامور شهربانى يا ساير مامورين رسمى در جواب نامه اى که دادگاه به ايشان نوشته کيفيت پيگرد را در پرونده بخصوصى سوال مى کند،اعاده بازگشت ،عودت ،گزارش دادن ،گزارش رسمى ،بازده ،درامد،بازگشت ،برگشت ،برگرداندن ،برگشتن،مراجعت کردن ،رجعت ،اعاده
her
اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
good
موجه نسبتا "زياد،فايده ،(در جمع)،جنس ،توپ زنده ،کالا،خوب ،نيکو،نيک ،پسنديده ،خوش ،مهربان ،سودمند،مفيد،شايسته ،قابل ،پاک ،معتبر،صحيح ،ممتاز،ارجمند،کاميابى ،خير،سود،مال التجاره ،مال منقول ،محموله
health
تندرستى ،بهبودى ،سلامت ،مزاج ،حال
.
.
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
at
بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
end
انداختن گوى جک و ساير گويها از نقطه شروع به انطرف چمن( بولينگ روى چمن)،انتها،اخر،فرجام ،سر،نوک ،طرف ،بپايان رساندن ،تمام کردن ،خاتمه دادن ،خاتمه يافتن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
third
سومى ،ثالث ،يک سوم ،ثلث ،به سه بخش تقسيم کردن
day
روز،يوم
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
fell
قطع کردن ،بريدن وانداختن ،بزمين زدن ،مهيب ،بيداد گر،سنگدل
into
توى ،اندر،در ميان ،در ظرف ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،مقارن
unconsciousness
بيهوشى( فقدان هشيارى)،بيهوشى
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
died
دی
.
.
from
from
what
علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
we
ما،ضمير اول شخص جمع
know
دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
about
درباره ،گرداگرد،پيرامون ،دور تا دور،در اطراف ،نزديک ،قريب ،در حدود،در باب ،راجع به ،در شرف ،در صدد،نزد،در،بهر سو،تقريبا،بالاتر،(نظ ).فرمان عقب گرد
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
man
بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
like
دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
murlock
murlock
we
ما،ضمير اول شخص جمع
may
امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
try
رسيدگى کردن ،کسب 3 امتياز با تماس دادن توپ با زمين در خط دروازه حريف( رگبى)،کوشش کردن ،سعى کردن ،کوشيدن ،ازمودن ،محاکمه کردن ،جدا کردن ،سنجيدن ،ازمايش ،امتحان ،ازمون ،کوشش
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
imagine
تصور کردن ،پنداشتن ،فرض کردن ،انگاشتن ،حدس زدن ،تفکر کردن
some
برخى ،بعضى ،بعض ،ب رخى از،اندکى ،چندتا،قدرى ،کمى از،تعدادى ،غالبا،تقريبا،کم وبيش ،کسى ،شخص يا چيز معينى
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
details
جزئيات
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
story
حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
told
(زمان ماضى واسم مفعول فعل)tell ،گفته شده
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
my
مال من ،متعلق بمن ،مربوط بمن ،اى واى
grandfather
پدر بزرگ
.
.
when
when
he
او( ان مرد)،جانور نر
was
بود
sure
خاطر جمع ،مطمئن ،از روى يقين ،قطعى ،مسلم ،محقق ،استوار،راسخ يقينا
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
was
بود
dead
ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
murlock
murlock
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
sense
ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
enough
بس ،باندازه ءکافى ،نسبتا،انقدر،بقدرکفايت ،باندازه ،بسنده
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
remember
بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead
ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
must
بايد،بايست ،ميبايستى ،بايسته ،ضرورى ،لابد
be
مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
prepared
فراهم
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
burial
تدفين ،زير خاک کردن ،دفن ،بخاک سپارى ،تدفدين
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
made
ساخته شده ،مصنوع ،ساختگى ،تربيت شده
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
mistake
خطا،غلط،اشتباه کردن ،درست نفهميدن ،اشتباه
now
حالا،اکنون ،فعلا،در اين لحظه ،هان ،اينک
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
again
دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
while
در صورتيکه ،هنگاميکه ،حال انکه ،ماداميکه ،در حين ،تاموقعى که ،سپرى کردن ،گذراندن
performing
بازيگر،انجام دهنده ،وابسته به هنرهاى نمايشى
this
اين ،(صورت جمع ان these است)
special
)specially(ويژه ،مخصوص ،خاص ،استثنايى ،مخصوصا
duty
نگهبان ،گماشت ،وظيفه ،تکليف ،فرض ،کار،خدمت ،ماموريت ،(درجمع )عوارض گمرکى ،عوارض
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
did
(زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
certain
مسلم ،محقق ،يقين ،معين ،برخى
things
اسباب ،اشيا
wrong
مخالف اخلاق يا قانون ،ناحق ،پيام صحيح نيست ،خطا،اشتباه ،تقصير و جرم غلط،ناصحيح ،غير منصفانه رفتار کردن ،بى احترامى کردن به ،سهو
.
.
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
others
غير،نوع ديگر،متفاوت ،ديگرى
which
که اين( هم)،کدام
he
او( ان مرد)،جانور نر
did
(زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
correctly
بطور درست و صحيح
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
done
(بازگشت شود به)do ،انجام شده ،وقوع يافته
over
پيش از،در مدت بارديگر،باقى ،گذشته ،روى ،بالاى سر،بر فراز،ان طرف ،درسرتاسر،دربالا،بسوى ديگر،متجاوز از،بالايى ،رويى ،بيرونى ،شفا يافتن ،پايان يافتن ،به انتها رسيدن ،پيشوندى بمعنى زيادو زياده و بيش
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
over
پيش از،در مدت بارديگر،باقى ،گذشته ،روى ،بالاى سر،بر فراز،ان طرف ،درسرتاسر،دربالا،بسوى ديگر،متجاوز از،بالايى ،رويى ،بيرونى ،شفا يافتن ،پايان يافتن ،به انتها رسيدن ،پيشوندى بمعنى زيادو زياده و بيش
again
دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
.
.
he
he
was
بود
surprised
متعجب
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
he
او( ان مرد)،جانور نر
did
(زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
cry
فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
surprised
متعجب
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
little
صغير،اندک ،کم ،کوچک ،خرد،قد کوتاه ،کوتاه ،مختصر،ناچيز،جزئى ،خورده ،حقير،محقر،معدود،بچگانه ،درخور بچگى ،پست
ashamed
شرمسار،خجل ،سرافکنده ،شرمنده
.
.
surely
يقينا،محققا،مسلما،بطور حتم
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
unkind
نامهربان ،بى مهر،بى محبت ،بى عاطفه
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
cry
فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead
ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
.
.
tomorrow
tomorrow
he
او( ان مرد)،جانور نر
said
(ماضى واسم مفعول فعل)say ،گفته شده ،مذکور،بيان شده ،گفت
out
در حال اعتصاب ،غير متداول ،فاش شده ،علنا"،اخراج بازيگر،اوت ،دريافت کننده سرويس ،دستگاه خاموش ،در بيرون ،تمام ،بيرون از،افشا شده ،اشکار،بيرون ،خارج از حدود،حذف شده ،راه حل ،اخراج کردن ،اخراج شدن ،قطع کردن ،کشتن ،خاموش کردن ،رفتن ،ظاهر شدن ،فاش شدن ،بيرونى
loud
باصداى بلند،بلند اوا،پر صدا،گوش خراش ،زرق وبرق دار،پرجلوه ،رسا،مشهور
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
shall
بايد،بايست ،بايستى ،فعل معين
have
دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
make
ساختن اماده کردن ،تهيه کردن طرح کردن ،قرار دادن ،باعث شدن وادار يا مجبور کردن ،پيمودن ،رسيدن به ساخت ،ترکيب ،ساختن ،بوجود اوردن ،درست کردن ،تصنيف کردن ،خلق کردن ،باعث شدن ،وادار يامجبور کردن ،تاسيس کردن ،ساختمان ،ساخت ،سرشت ،نظير،شبيهع لوم مهندسى : حالت
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
coffin
تابوت
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
dig
حفر،حفارى ،کنايه ،کندن ،(مج ).کاوش کردن ،فرو کردن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
grave
گودال ،سخت ،بم ،خطرناک ،بزرگ ،مهم ،موقر،سنگين ،نقش کردن ،تراشيدن ،حفر کردن ،قبر کندن ،دفن کردن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
then
سپس ،پس( از ان)،بعد،انگاه ،دران هنگام ،در انوقت ،انوقتى ،متعلق بان زمان
i
(د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
shall
بايد،بايست ،بايستى ،فعل معين
miss
سوتى! ،خطا( بيليارد)،از دست رفتن ،موفق نشدن ،عدم اصابت گلوله به هدف ،)vi.vt.n.(از دست دادن ،احساس فقدان چيزى راکردن ،گم کردن ،خطا کردن ،نداشتن ،فاقدبودن : )n.(دوشيزه
her
اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
when
کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
longer
بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
sight
وسيله تنظيم ديد روى کمان ،ديدارى ،سوراخ روشنى رسان ،سوراخ ديد،رصد کردن ستارگان ،ميدان ديد،دوربين ديدن ،دوربين نشانه روى ،زاويه ياب توپ ،بينايى ،بينش ،باصره ،منظره ،تماشا،الت نشانه روى ،جلوه ،قيافه ،جنبه ،چشم ،قدرت ديد،ديدگاه ،هدف ،ديدن ،ديد زدن ،نشانکردن ،بازرسى کردن ،رويت کردن
.
.
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
now
حالا،اکنون ،فعلا،در اين لحظه ،هان ،اينک
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
dead
ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
course
مسير رفت و برگشت ،پيست مسابقه ،لايه ،طبقه ،قشر،راه ،مسير حرکت ،مسير هواپيما،دوره مسير تيراندازى ،مسير مسابقه ،دوره اموزش ،ميدان تير،خط سير( در نقشه بردارى)، : )n.(دوره ،مسير،روش ،جهت ،جريان ،(با )inدرطى ،درضمن ،بخشى از غذا،اموزه ،اموزگان ، : )vt.& vi.(دنبال کردن ،بسرعت حرکت دادن ،چهار نعل رفتن
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
right
شايسته ،خوب ذيحق ،به طور صحيح ،شرح ما وقع ،نمايندگان جناح راست ،مستقيم ،صحيح ،واقعى ،بجا،عمودى ،قائمه ،درستکار،در سمت راست ،درست کردن ،اصلاح کردن ،دفع ستم کردن از،درست شدن ،قائم نگاهداشتن ،قائم ،ذيحق
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
must
بايد،بايست ،ميبايستى ،بايسته ،ضرورى ،لابد
be
مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
right
شايسته ،خوب ذيحق ،به طور صحيح ،شرح ما وقع ،نمايندگان جناح راست ،مستقيم ،صحيح ،واقعى ،بجا،عمودى ،قائمه ،درستکار،در سمت راست ،درست کردن ،اصلاح کردن ،دفع ستم کردن از،درست شدن ،قائم نگاهداشتن ،قائم ،ذيحق
somehow
بطريقى ،بيک نوعى ،هرجور هست ،هر جور
.
.
things
اسباب ،اشيا
cannot
بازگشت شود به کن
be
مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
bad
)P.of bid(زمان ماضى قديمى فعلbid ، : )adj.& n.& adv.(بد،زشت ،ناصحيح ،بى اعتبار،نامساعد،مضر،زيان اور،بداخلاق ،شرير،بدکار،بدخو،لاوصول
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
they
انها،ايشان ،انان
seem
بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
.
.
he
he
stood
(فعل ماضى)stand
over
پيش از،در مدت بارديگر،باقى ،گذشته ،روى ،بالاى سر،بر فراز،ان طرف ،درسرتاسر،دربالا،بسوى ديگر،متجاوز از،بالايى ،رويى ،بيرونى ،شفا يافتن ،پايان يافتن ،به انتها رسيدن ،پيشوندى بمعنى زيادو زياده و بيش
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body
متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife
اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
disappearing
ناپديد شدن ،غايب شدن ،پيدا نبودن
light
روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
fixed
ثابت شده ،قطعى ،ثابت ،مقطوع ،ماندنى
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
hair
موى سر،زلف ،گيسو
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
made
ساخته شده ،مصنوع ،ساختگى ،تربيت شده
finishing
تمام کارى ،نازک کارى ،پرداخت
touches
اعلام برخورد( شمشيربازى)
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
rest
سه پايه ،بالشتک ،مقر،پايه ،تکيه گاه ،نشيمنگاه ،اسايش ،محل استراحت ،اسودن ،استراحت کردن ،ارميدن ،تجديد قوا،کردن ،تکيه دادن ،متکى بودن به ،الباقى ،نتيجه ،بقايا،سايرين ،ديگران ،باقيمانده ،(نظ ).راحت باش
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
did
(زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
this
اين ،(صورت جمع ان these است)
without
برون ،بيرون از،از بيرون ،بطرف خارج ،انطرف ،فاقد،بدون
thinking
فکرکننده ،باشعور
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
care
مبالات ،توجه ،نگهدارى ،محافظت کردن ،مراقبت ،تيمار،پرستارى ،مواظبت ،بيم ،دلواپسى( م.م ).غم ،پروا داشتن ،غم خوردن ،علاقمند بودن
.
.
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
still
ساکن ،بى جوش ،بى کف ، : )adj&adv.(ارام ،بى حرکت ،راکد،هميشه ،بازهم ،هنوزهم معذلک ،vi&n(، : )vtارام کردن ،ساکت کردن ،خاموش شدن ،دستگاه تقطير،عرق گرفتن از،سکوت ،خاموشى
through
)=thru(از ميان ،از وسط،از توى ،بخاطر،سرتاسر،از اغاز تا انتها،کاملا،تمام شده ،تمام ،از طريق ،بواسطه ،در ظرف
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
mind
در نظر داشتن ،نگهدارى کردن رسيدگى کردن به ،نظر،نيت ،خاطر،ذهن ،خيال ،مغز،فهم ،فکر چيزى را کردن ،ياداورى کردن ،تذکر دادن ،مراقب بودن ،مواظبت کردن ،ملتفت بودن ،اعتناء کردن به ،حذر کردن از،تصميم داشتن
ran
)n.(کلاف ،حلقه کلاف )p.of run(.زمان ماضى فعلrun
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
feeling
احساس ،حس
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
was
بود
right
شايسته ،خوب ذيحق ،به طور صحيح ،شرح ما وقع ،نمايندگان جناح راست ،مستقيم ،صحيح ،واقعى ،بجا،عمودى ،قائمه ،درستکار،در سمت راست ،درست کردن ،اصلاح کردن ،دفع ستم کردن از،درست شدن ،قائم نگاهداشتن ،قائم ،ذيحق
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
he
او( ان مرد)،جانور نر
should
زمان ماضى واسم مفعول فعل معينshall
have
دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
her
اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
again
دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
before
قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
everything
همه چيز
would
تمايل ،خواسته ،ايکاش ،ميخواستم ،ميخواستند
be
مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
explained
توضيح دادن ،باتوضيح روشن کردن ،شرح دادن
.
.
murlock
murlock
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
experience
ازمون ،اروين ،ورزيدگى ،کارازمودگى ،ازمايش ،تجربه کردن ،کشيدن ،تحمل کردن ،تمرين دادن
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
deep
نقطه ميانى سر پيچ( شمشيربازى)،گود،ژرف ،عميق
sadness
دلتنگى ،حزن
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
heart
قلب ،سينه ،اغوش ،مرکز،دل و جرات ،رشادت ،مغز درخت ،عاطفه ،لب کلام ،جوهر،دل دادن ،جرات دادن ،تشجيع کردن ،بدل گرفتن
could
(زمان ماضى واسم مفعول فعل)can ،ميتوانست
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
contain
احاطه دشمن ،در بر گرفتن ،محتوى بودن حاوى بودن ،محتوى بودن ،دارا بودن ،دربرداشتن ،شامل بودن ،خوددارى کردن ،بازداشتن
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
imagination
پندار،تصور،تخيل ،انگاشت ،ابتکار
could
(زمان ماضى واسم مفعول فعل)can ،ميتوانست
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
understand
فهميدن ،ملتفت شدن ،دريافتن ،درک کردن ،رساندن
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
did
(زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
know
دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
he
او( ان مرد)،جانور نر
was
بود
so
Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
hard
بشدت ،بسرعت ،سفت ،دشوار،مشکل ،شديد،قوى ،سخت گير،نامطبوع ،زمخت ،خسيس ،درمضيقه
struck
درحال اعتصاب ،بصورت پسوند نيز بکار رفته وبمعنى ضربت خورده و مصيبت ديده يا مصيبت زده ميباشد
.
.
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
knowledge
شناسايى ،دانش ،معرفت ،وقوف ،دانايى ،علم ،اگاهى ،بصيرت ،اطلاع
would
تمايل ،خواسته ،ايکاش ،ميخواستم ،ميخواستند
come
رخ دادن ،امدن ،رسيدن
later
اخرى ،دومى ،عقب تر،اخيرالذکر
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
never
هرگز،هيچگاه ،هيچ وقت ،هيچ ،ابدا،حاشا
leave
واگذارى ،اجازه مرخصى ،)n.vt.&vi.(اجازه ،اذن ،مرخصى ،رخصت ،باقى گذاردن ،رها کردن ،ول کردن ،گذاشتن ،دست کشيدن از،رهسپار شدن ،عازم شدن ،ترک کردن ، )leaf( : )vi.(برگ دادن
.
.
deep
deep
sadness
دلتنگى ،حزن
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
an
يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
artist
هنرور،هنرپيشه ،صنعتگر،نقاش و هنرمند،موسيقيدان
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
powers
راندن ،انرژى ،توانايى ،شدت ،دولت ،قوه يا توان( رياضيات)،دستگاه برقى ،برقى ،درشت نمايى قدرت دوربين ،توان( در رياضيات)،برترى ،توان ،اقتدار،سلطه نيروى برق ،قدرت ديد ذره بين ،نيرو بخشيدن به ،نيرومند کردن ،زور بکار بردن
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
affects
عاطفه ،نتيجه ،احساسات ،برخورد،اثر کردن بر،تغيير دادن ،متاثر کردن ،وانمود کردن ،دوست داشتن ،تمايل داشتن(به)،تظاهر کردن به
people
مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
different
متمايز،متفاوت
ways
سرسره
.
.
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
one
تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
comes
رخ دادن ،امدن ،رسيدن
like
دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
stroke
ضربه مهارشده ،ضربه با کنترل ،زمان ،مرحله ،سکته ،ضربه ،ضربت ،لطمه ،ضرب ،حرکت ،تکان ،لمس کردن ،دست کشيدن روى ،نوازش کردن ،زدن ،سرکش گذاردن( مثل سرکش روى حرف کاف)
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
an
يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
arrow
تير،خدنگ ،پيکان ،سهم
shocking
منزجر کننده ،موحش ،تکان دهنده
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
emotions
احساسات ،هيجانات ،شور،هيجانى
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
sharper
مداد تراش ،ادم دغل وکلاهبردار
life
جان ،حيات ،عمر،رمق ،مدت ،دوام ،دوران زندگى ،موجودات ،حبس ابد
.
.
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
another
ديگرى ،جدا،عليحده ،يکى ديگر،شخص ديگر
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
comes
رخ دادن ،امدن ،رسيدن
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
blow
جوشيدن ،دميدن هوا،ذوب ،هدر دادن موقعيت ،پرتاب محکم توپ ،ناتوانى در انداختن تمام ميله هاى بولينگ با دو ضربه ،ضربت ،صدمه ،وزش ،نواختن ،وزيدن ،در اثر دميدن ايجاد صدا کردن ،ترکيدن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
crushing
سنگ شکنى
strike
تصادف و نصادم کردن ،فرو بردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهى ،تک هوايى ،تصادم ،تک ناگهانى ،چادر را از جا کندن ،يورش ،حمله کردن ،حمله ،ضربه زدن ،ضربت زدن ،خوردن به ،بخاطر خطورکردن ،سکه ضرب کردن ،اصابت ،اعتصاب کردن ،اعتصاب ،ضربه ،برخورد
.
.
we
ما،ضمير اول شخص جمع
may
امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
believe
باور کردن ،اعتقادکردن ،گمان داشتن ،ايمان اوردن ،اعتقادداشتن ،معتقدبودن
murlock
murlock
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
have
دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
been
اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
affected
ساختگى ،اميخته با ناز و تکبر،تحت تاثير واقع شده
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
way
مسير،راه عبور،راه ،جاده ،طريق ،سبک)sabk( ،طرز،طريقه
.
.
soon
soon
after
پس از،بعداز،در عقب ،پشت سر،درپى ،در جستجوى ،در صدد،مطابق ،بتقليد،بيادبود
he
او( ان مرد)،جانور نر
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
finished
تمام شده ،پرداخته ،مهذب ،با کمال
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
work
عملى شدن کار،شغل ،وظيفه ،زيست ،عملکرد،نوشتجات ،اثار ادبى يا هنرى ،(درجمع )کارخانه ،استحکامات ،کار کردن ،موثر واقع شدن ،عملى شدن ،عمل کردن
he
او( ان مرد)،جانور نر
sank
(زمان ماضى فعل )sink غرق شد،فرو رفت
into
توى ،اندر،در ميان ،در ظرف ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،مقارن
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
chair
خرک( ارماتوربندى)،مقر،کرسى استادى در دانشگاه ،برکرسى ياصندلى نشاندن
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
side
جهت ،پهلو کناره ،طرف ،سمت ،پهلو،جنب ،جانب ،ضلع ،کناره ،طرفدارى کردن از،در يکسو قرار دادن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table
به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
upon
بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
which
که اين( هم)،کدام
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body
متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
lay
کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
noted
برجسته ،مورد ملاحظه
how
چگونه ،از چه طريق ،چطور،به چه سبب ،چگونگى ،راه ،روش ،متد،کيفيت ،چنانکه
white
سفيدى ،سپيده ،سفيد شدن ،سفيد کردن
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wifes
اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
face
قسمت جلو شى ء،رويه راکت قسمتى از چوب هاکى که با گوى تماس دارد شيب صاف جلو موج ،جبهه( کوهنوردى)،نماى خارجى ،جبهه ،سينه کار،پيشانى ،رخ ،رخسار،صورت ،نما،روبه ،مواجه شدن ،چهره ،طرف ،سمت ،وجه ،ظاهر،منظر،روبروايستادن ،مواجه شدن ،روياروى شدن ،پوشاندن سطح ،تراشيدن ،صاف کردن ،روکش کردن
looked
زمانى که مدار مين نسبت به عامل انفجار حساسيت نشان مى دهد،نگاه کردن ،نگريستن ،ديدن ،چشم رابکاربردن ،قيافه ،بنظرامدن مراقب بودن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن ،جستجو کردن
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
deepening
گود کردن ،گودشدن
darkness
تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
laid
گذاشته
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms
جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
upon
بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
tables
به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
edge
لبه دار کردن ،يال ،دوره ،پيروزى با فاصله امتياز کم ،لبه اسکيت ،لبه اسکى ، : )n.(کنار،نبش ،کناره ،تيزى ،برندگى ، : )n.& vt.& vi.(داراى لبه تيز کردن ،تحريک کردن ،کم کم پيش رفتن ،اريب وار پيش رفتن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
dropped
محل يک ترمينال راه دور در شبکه فاصله ميان بالا و پايين يک ورق از لوازم التحرير کامپيوترى ،بار،نشست افت کردن ،گل پس از چرخيدن روى حلقه بسکتبال به زمين انداختن ،انداختن گوى گلف به سوراخ ،به زمين انداختن توپ پس از بل گرفتن ،جاگذاشتن حريف( دوچرخه سوارى)،کم کردن ،فرود،ژيگ ،قطره ،چکه ،نقل ،اب نبات ،از قلم انداختن ،افتادن ،چکيدن ،رهاکردن ،انداختن ،قطع مراوده ،افت ،سقوط
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
face
قسمت جلو شى ء،رويه راکت قسمتى از چوب هاکى که با گوى تماس دارد شيب صاف جلو موج ،جبهه( کوهنوردى)،نماى خارجى ،جبهه ،سينه کار،پيشانى ،رخ ،رخسار،صورت ،نما،روبه ،مواجه شدن ،چهره ،طرف ،سمت ،وجه ،ظاهر،منظر،روبروايستادن ،مواجه شدن ،روياروى شدن ،پوشاندن سطح ،تراشيدن ،صاف کردن ،روکش کردن
into
توى ،اندر،در ميان ،در ظرف ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،مقارن
them
ايشان را،بايشان ،بانها
tearless
بى اشک ،تهى از اشک
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
very
بسيار،خيلى ،بسى ،چندان ،فراوان ،زياد،حتمى ،واقعى ،فعلى ،خودان ،همان ،عينا
sleepy
خواب الود
.
.
at
at
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
moment
عزم ،ممان وزن بار هواپيما،لنگر،ممان ،گشتاور( در رياضى)،گشتاور،لحظه ،دم ،ان ،هنگام ،زمان ،اهميت
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
long
بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
screaming
فريادزننده ،جالب ،روده برکننده
sound
موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
came
بتونه سربى( براى نگاهدارى قاب شيشه)،ميله سربى ،بتونه سربى ،گذشته فعل امدن
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
through
)=thru(از ميان ،از وسط،از توى ،بخاطر،سرتاسر،از اغاز تا انتها،کاملا،تمام شده ،تمام ،از طريق ،بواسطه ،در ظرف
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
open
باز کردن ،قابل بحث ،واريز نش ،سکى] ،وضع زه هنگام کشيده شدن ،خط باز بى دفاع( شمشيربازى)،فضاى باز،زمين باز،گسترده ، : )adj.(باز،گشوده ،سرگشاده ،داير،روباز،ازاد،بى الايش ،مهربان ،رک گو،صريح ،درمعرض ،بى پناه ،بى ابر،واريز نشده ،)vt.vi.(بازکردن ،گشودن ،گشادن ،افتتاح کردن ،اشکارکردن بسط دادن ،مفتوح شدن ،شکفتن ،روشن شدن ،خوشحال شدن ،باز شدن
window
روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
.
.
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
like
دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
cry
فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
lost
گم شده ،(ماضى واسم مفعول فعل )lose گمشده ،از دست رفته ،ضايع ،زيان ديده ،شکست خورده گمراه ،منحرف ،مفقود
child
parent child relat ionship،parent،ولد،بچه ،کودک ،طفل ،فرزند
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
far
دوراز(با off يا out يا)away ،بسيار،بمراتب ،زياد،خيلى ،دور دست ،بعيد،بعلاوه
deep
نقطه ميانى سر پيچ( شمشيربازى)،گود،ژرف ،عميق
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
darkening
تار کردن ،تيره کردن ،تاريک شدن ،تاريک کردن
forest
بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
man
بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
did
(زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
move
کپى کردن اطلاعات از يک مکان حافظه در حافظه اصلى به مکان ديگر،تغيير دادن انتقال دادن ،حرکت کردن تکان خوردن ،پيش رفتن ،اسباب کشى کردن تکان ،حرکت فريبنده ،جنبيدن ،تکان دادن ،حرکت دادن ،بجنبش دراوردن ،بازى کردن ،متاثر ساختن ،جنبش ،تکان ،اقدام ،(دربازى )نوبت حرکت يابازى ،بحرکت انداختن ،وادار کردن ،تحريک کردن ،پيشنهاد کردن ،تغيير مکان ،حرکت کردن ،نقل مکان ،اسباب کشى کردن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
heard
شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
unearthly
عجيب و غريب ،غيرزمينى
cry
فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
upon
بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
failing
قصور،ضعف ،نقص ،در صورت کوتاهى از
sense
ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
again
دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
nearer
شبيه ،نزديک به ضربه( کشتى)،تقريبا،قريب ،صميمى ،نزديک شدن
than
نسبت به ،تا اينکه ،بجز،غير از
before
قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
.
.
maybe
شايد،احتمالا
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
wild
ريسکى ،وحشى ،جنگلى ،خود رو،شيفته و ديوانه
animal
حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
maybe
شايد،احتمالا
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
dream
خواب ديدن ،رويا ديدن
.
.
for
free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
murlock
murlock
was
بود
asleep
خواب ،خفته ،خوابيده
.
.
some
some
hours
ساعت ،¹ 6دقيقه ،وقت ،مدت کم
later
اخرى ،دومى ،عقب تر،اخيرالذکر
he
او( ان مرد)،جانور نر
awoke
بيدار
lifted
برداشتن ،از جا کندن ،دامنه بالابرى( منجنيق)،حمل کردن ،حمل و نقل هوايى ،ظرفيت ،مقدورات هوايى ،بار زدن ،جرثقيل ،بالا بردن ،سرقت کردن ،بالا رفتن ،مرتفع بنظرامدن ،بلندى ،بالابرى ،يک وهله بلند کردن بار،دزدى ،سرقت ،ترقى ،پيشرفت ،ترفيع ،اسانسور،بالارو،جر ثقيل ،بالا بر
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
head
دهنه ابزار،ارتفاع ريزش ،سر رولور سر،مبحث ،موضوع در راس چيزى واقع شدن ،ضربه با سر،هد،انتهاى ميز بيليارد،طول سر اسب بعنوان مقياس فاصله برنده از نفر بعد،دستشويى قايق ،بالاى بادبان ،سرفشنگ ،عناصر اوليه ستون ،پيش رو،رهبر يا دسته پيشرو يک ستون ،توالت ناو،عازم شدن ،سرپل گرفتن ،مواجه شدن ، )n.& adj.(سر،کله ،راس ،عدد،نوک ،ابتداء،انتها،دماغه ،دهانه ،رئيس ،سالار،عنوان ،موضوع ،منتها درجه ،موى سر،فهم ،خط سر،فرق ،سرصفحه ،سرستون ،سر درخت ،اصلى ،عمده ،مهم ، : )vt.(سرگذاشتن به ،داراى سرکردن ،رياست داشتن بر،رهبرى کردن
from
بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms
جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
listened
شنيدن ،گوش دادن ،پذيرفتن ،استماع کردن ،پيروى کردن از،استماع
closely
بدقت
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
knew
ماضى فعلKnow ،دانست
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
why
چرا،براى چه ،بچه جهت
.
.
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
black
تيره ،سياه شده ،چرک وکثيف ،زشت ،تهديد اميز،عبوسانه ،سياهى ،دوده ،لباس عزا،سياه رنگ ،سياه رنگى ،سياه کردن
darkness
تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
side
جهت ،پهلو کناره ،طرف ،سمت ،پهلو،جنب ،جانب ،ضلع ،کناره ،طرفدارى کردن از،در يکسو قرار دادن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body
متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
he
او( ان مرد)،جانور نر
remembered
بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
everything
همه چيز
without
برون ،بيرون از،از بيرون ،بطرف خارج ،انطرف ،فاقد،بدون
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
shock
شوک ،حمله عصبى ،ضربه ،ضربت زدن ضربت ،عمل غافلگيرى ،صدمه ،هراس ناگهانى ،لطمه ،تصادم ،تلاطم ،تشنج سخت ،توده کردن ،خرمن کردن ،هول وهراس پيدا کردن ،ضربت سخت زدن ،تکان سخت خوردن ،دچار هراس سخت شدن ،سراسيمه کردن ،تکان دادن ،ترساندن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
strained
صاف کرده ،فشرده ،اجبارى ،تيره
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
eyes
روزنه دار،چشمى ،گوشواره اى سوراخ سوزن ،سوراخ ميخ کوهنوردى ،حلقه ،شکاف درجه دايره اى شکل ،چشم ،ديده ،بينايى ،دهانه ،سوراخ سوزن ،دکمه يا گره سيب زمينى ،مرکز هر چيزى ،کاراگاه ،نگاه کردن ،ديدن ،پاييدن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
see
ديدن ،مشاهده کردن ،نگاه کردن ،فهميدن ،مقر يا حوزه اسقفى ،بنگر
he
او( ان مرد)،جانور نر
knew
ماضى فعلKnow ،دانست
not
نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
what
علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
.
.
his
his
senses
ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
all
مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
alert
گوش به زنگ هشيار،به گوش ،گوش بزنگ ،هوشيار،مواظب ،زيرک ،اعلام خطر،اژيرهوايى ،بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
breath
دم ،نفس ،نسيم ،(مج ).نيرو،جان ،رايحه
was
بود
suspended
دروا
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
blood
خوى ،مزاج ،نسبت ،خويشاوندى ،نژاد،(مج ).نيرو،خون الودکردن ،خون جارى کردن ،خون کسى را بجوش اوردن ،عصبانى کردن
was
بود
still
ساکن ،بى جوش ،بى کف ، : )adj&adv.(ارام ،بى حرکت ،راکد،هميشه ،بازهم ،هنوزهم معذلک ،vi&n(، : )vtارام کردن ،ساکت کردن ،خاموش شدن ،دستگاه تقطير،عرق گرفتن از،سکوت ،خاموشى
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
if
ايا،خواه ،هرگاه ،هر وقت ،اى کاش ،کاش ،اگر،چنانچه ،(مج).شرط،حالت ،تصور،بفرض
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
assist
بازيگرى که درکسب امتياز کمک کرده رساندن گوى به يار براى گل زدن در هاکى روى يخ ،همدستى و يارى کردن ،دستگيرى کردن ،شرکت جستن ،حضور بهم رساندن ،توجه کردن ،مواظبت کردن ،ملحق شدن ،پيوستن به ،حمايت کردن از،پايمردى کردن ،دستيارى کردن ،ياور،همکارى ،کمک کردن ،مساعدت کردن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
silence
ايست بى حرکت ،خموشى ،خاموشى ،سکوت ،ارامش ،فروگذارى ،ساکت کردن ،ارام کردن ،خاموش شدن
.
.
who
کى ،که ،چه شخصى ،چه اشخاصى ،چه کسى
what
علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
awakened
بيدار ( شده) ،اگاهى يافته
him
او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
where
هرکجا،در کجا،در کدام محل ،درچه موقعيتى ،در کدام قسمت ،از کجا،از چه منبعى ،اينجا،درجايى که
was
بود
it
suddenly
it
suddenly
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table
به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
shook
(زمان ماضى فعل)shake ، : )vt.&n.(مجموع تخته هاى لازم براى ساختن بشکه وچليک وامثال ان ،روکش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره ،دسته ،بسته کردن
under
درزير،پايين تراز،کمتر از،تحت تسلط،مخفى در زير،کسرى دار،کسر،زيرين
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms
جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
.
.
at
بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
same
همان چيز همان کار،همان شخص ،يکسان ،يکنواخت ،همان چيز،همان کار،همان جور،بهمان اندازه
time
وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
he
او( ان مرد)،جانور نر
heard
شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
imagined
تصور کردن ،پنداشتن ،فرض کردن ،انگاشتن ،حدس زدن ،تفکر کردن
he
او( ان مرد)،جانور نر
heard
شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
light
روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
soft
نيمبند،نرم ،ملايم ،مهربان ،نازک ،عسلى ،نيم بند،سبک ،شيرين ،گوارا،(درموردهوا )لطيف
step
گام برداشتن ،با گام پيمودن ،پاشنه کفش ،کف پله ،قراردادن دکل درحفره مخصوص ،گام ،مرحله ،صداى پا،پله ،رکاب ،پلکان ،رتبه ،درجه ،قدم برداشتن ،قدم زدن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
then
سپس ،پس( از ان)،بعد،انگاه ،دران هنگام ،در انوقت ،انوقتى ،متعلق بان زمان
another
ديگرى ،جدا،عليحده ،يکى ديگر،شخص ديگر
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
sounds
موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
bare
بدون روکش ،بدون روپوش ،لخت ،عريان ،(مج ).ساده ،عارى ،برهنه کردن ،اشکارکردن
feet
پاچنگال برداشتن ،پازدن ،قدم زدن ،پايه ،پايين ،دامنه
walking
گردش ،راه رونده
upon
بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
floor
he
floor
he
was
بود
afraid
هراسان ،ترسان ،ترسنده ،ترسيده ،از روى بيميلى(غالبا با of ميايد)،متاسف
beyond
انسوى ،انطرف ماوراء،دورتر،برتر از
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
power
راندن ،انرژى ،توانايى ،شدت ،دولت ،قوه يا توان( رياضيات)،دستگاه برقى ،برقى ،درشت نمايى قدرت دوربين ،توان( در رياضيات)،برترى ،توان ،اقتدار،سلطه نيروى برق ،قدرت ديد ذره بين ،نيرو بخشيدن به ،نيرومند کردن ،زور بکار بردن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
cry
فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
out
در حال اعتصاب ،غير متداول ،فاش شده ،علنا"،اخراج بازيگر،اوت ،دريافت کننده سرويس ،دستگاه خاموش ،در بيرون ،تمام ،بيرون از،افشا شده ،اشکار،بيرون ،خارج از حدود،حذف شده ،راه حل ،اخراج کردن ،اخراج شدن ،قطع کردن ،کشتن ،خاموش کردن ،رفتن ،ظاهر شدن ،فاش شدن ،بيرونى
or
يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
move
کپى کردن اطلاعات از يک مکان حافظه در حافظه اصلى به مکان ديگر،تغيير دادن انتقال دادن ،حرکت کردن تکان خوردن ،پيش رفتن ،اسباب کشى کردن تکان ،حرکت فريبنده ،جنبيدن ،تکان دادن ،حرکت دادن ،بجنبش دراوردن ،بازى کردن ،متاثر ساختن ،جنبش ،تکان ،اقدام ،(دربازى )نوبت حرکت يابازى ،بحرکت انداختن ،وادار کردن ،تحريک کردن ،پيشنهاد کردن ،تغيير مکان ،حرکت کردن ،نقل مکان ،اسباب کشى کردن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
waited
صبر کردن ،چشم براه بودن ،منتظر شدن ،انتظار کشيدن ،معطل شدن ،پيشخدمتى کردن
waited
صبر کردن ،چشم براه بودن ،منتظر شدن ،انتظار کشيدن ،معطل شدن ،پيشخدمتى کردن
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
darkness
تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
through
)=thru(از ميان ،از وسط،از توى ،بخاطر،سرتاسر،از اغاز تا انتها،کاملا،تمام شده ،تمام ،از طريق ،بواسطه ،در ظرف
what
علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
seemed
بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
like
دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
centuries
عده نظامى صد نفرى ،گروهان صد نفرى( قديمى)،سده ،قرن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
such
يک چنين ،اين قبيل ،اين جور،اين طور
fear
ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
.
.
fear
ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
one
تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
may
امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
know
دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
yet
هنوز،تا ان زمان ،تا کنون ،تا انوقت ،تاحال ،باز هم ،بااينحال ،ولى ،درعين حال
live
برقدار،تحت پتانسيل ،زنده کردن ،فشنگ جنگى ،مهمات جنگى ، : )vt.& vi.(زندگى کردن ،زيستن ،زنده بودن ، : )adj.(زنده ،سرزنده ،موثر،داير
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
tell
گفتن ،بيان کردن ،نقل کردن ،فاش کردن ،تشخيص دادن ،فرق گذاردن ،فهميدن
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
tried
ازموده شده ،در محک ازمايش قرار گرفته
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
failed
ناموفق
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
speak
دراييدن ،سخن گفتن ،حرف زدن ،صحبت کردن ،تکلم کردن ،گفتگو کردن ،سخنرانى کردن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead
ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
womans
زنانگى ،کلفت ،رفيقه( نامشروع)،زن صفت ،ماده ،مونث ،جنس زن
name
نام بردن ،اسم ،نام و شهرت ،ابرو،علامت ،ناميدن ،بنام صداکردن ،نام دادن ،مشهور،نامدار
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
tried
ازموده شده ،در محک ازمايش قرار گرفته
but
ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
failed
ناموفق
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
stretch
کشش ،دراز کردن ، : )vt.& vi.(کشيدن ،امتداددادن ،بسط دادن ،منبسط کردن ،کش امدن ،کش اوردن ،کش دادن ،گشادشدن ، : )n.& adj.(بسط،ارتجاع ،قطعه(زمين)،اتساع ،کوشش ،خط ممتد،دوره ،مدت
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
hand
امضا،وضعى که بتوان گوى اصلى بيليارد را در هر نقطه گذاشت ،نفر،يارى دادن ، )n.(دست ،عقربه ،دسته ،دستخط،خط،شرکت ،دخالت ،طرف ،پهلو،پيمان ، )vt.&vi.(دادن ،کمک کردن ،بادست کارى را انجام دادن ،يک وجب
across
سرتاسر،ازاين سو بان سو،درميان ،ازعرض ،ازميان ،ازوسط،ازاين طرف بان طرف
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table
به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
learn
اموختن ،يادگرفتن ،اگاهى يافتن ،فرا گرفتن ،خبر گرفتن ،فهميدن ،دانستن
if
ايا،خواه ،هرگاه ،هر وقت ،اى کاش ،کاش ،اگر،چنانچه ،(مج).شرط،حالت ،تصور،بفرض
she
او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
was
بود
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
throat
گلو( ى بادبان)،گلوگاه ،ناى ،دهانه ،(مج ).صدا،دهان ،از گلو ادا کردن
was
بود
powerless
بى زور
.
.
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms
جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
hands
قدرت توپگيرى - crew
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
like
دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
lead
symb : Pb،کابل هادى ،هدايت نمودن ،سوق دادن وادار کردن ،جلو بردن تير از هدف ،پايى که در پرش از روى مانع زودتر از پاى ديگر بلند مى شود،تقدم( فاز)،زاويه سبقت ،بست اتصال ،قطب اتصال ،سيم اتصال ،سيم واسطه ،زاويه پيشگيرى ،سبقت ،هادى ، : )n.vt.& adj.(سرب ،شاقول گلوله ،رنگ سربى ،سرب پوش کردن ،سرب گرفتن ،باسرب اندودن ، : )adj.vi.vt.&n.(راهنمايى ،سرمشق ،تقدم ،راه اب ،مدرک ،رهبرى کردن ،بردن ،راهنمايى کردن ،هدايت کردن ،سوق دادن ،بران داشتن ،منجر شدن ،پيش افت
.
.
then
then
something
يک چيزى ،تا اندازه اى ،قدرى
most
بيشترين ،زيادترين ،بيش از همه
frightful
وحشتناک
happened
روى دادن ،رخ دادن اتفاق افتادن ،واقع شدن ،تصادفا برخوردکردن ،پيشامدکردن
.
.
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
seemed
بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
as
بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
if
ايا،خواه ،هرگاه ،هر وقت ،اى کاش ،کاش ،اگر،چنانچه ،(مج).شرط،حالت ،تصور،بفرض
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
heavy
گزاف ،شديد،گران ،وزين ،زياد،سخت ،متلاطم ،کند،دل سنگين ،تيره ،ابرى ،غليظ،خواب الود،فاحش ،ابستن ،باردار
body
متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
was
بود
thrown
پرتاب
against
دربرابر،درمقابل ،پيوسته ،مجاور،بسوى ،مقارن ،برضد،مخالف ،عليه ،به ،بر،با
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table
به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
force
پاس بى هدف ،نيروى نظامى ،تحمل کردن مجبور کردن ،فشار دادن ،جبر،عنف ،نفوذ،(درجمع )قوا،عده ،شدت عمل ،(فيزيک )بردار نيرو،خشونت نشان دادن ،درهم شکستن ،قفل يا چفت را شکستن ،مسلح کردن ،مجبورکردن بزور گرفتن ،بزور بازکردن ،بى عصمت کردن ،راندن ،بيرون کردن ،بازور جلو رفتن ،تحميل ،مجبور کردن
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
pushed
تحت فشار قرار دادند
against
دربرابر،درمقابل ،پيوسته ،مجاور،بسوى ،مقارن ،برضد،مخالف ،عليه ،به ،بر،با
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
chest
صندوق ،يخدان ،جعبه ،تابوت ،خزانه دارى ،قفسه سينه
.
.
at
بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
same
همان چيز همان کار،همان شخص ،يکسان ،يکنواخت ،همان چيز،همان کار،همان جور،بهمان اندازه
time
وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
he
او( ان مرد)،جانور نر
heard
شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
felt
پشم ماليده ونمد شده ،نمدپوش کردن ،نمد مالى کردن : )p.of feel( زمان ماضى فعلfeel
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
fall
سقوط کردن ،رخ دادن ،تنزل کردن ،افت ،بى عفت شدن ،ارزان شدن ،مرتد شدن ،ضربه فنى( کشتى)،شيب ،شيبشکن ،ريزش ،طناب قرقره ،خزان ،پاييز،سقوط،هبوط،نزول ،زوال ،ابشار،افتادن ،ويران شدن ،فرو ريختن ،پايين امدن ،تنزل کرد ن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
something
يک چيزى ،تا اندازه اى ،قدرى
upon
بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
floor
محدوده زمين ،کف( در ازمون)،کف اطاق ،کف زمين ،بستر( دره وغيره)،بزمين زدن ،شکست دادن ،کف سازى کردن ،اشکوب ،طبقه
.
.
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was
بود
so
Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
violent
جابرانه ،تند،سخت ،شديد،جابر،قاهرانه
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
crash
از کار افتادن ،پايان عمليات کامپيوتر،توقف سيستم از طريق خرابى سخت افزارى يا اشتباه نرم افزارى ،قفل ،سرنگون ،متوقف ،شکستگى ،سقوط هواپيما،خردکردن ،درهم شکستن ،ريز ريز شدن ،سقوط کردن هواپيما،ناخوانده وارد شدن ،صداى بلند يا ناگهانى( در اثر شکستن)،سقوط
that
اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
whole
کل ،درست ،دست نخورده ،کامل ،بى خرده ،همه ،سراسر،تمام ،سالم
house
مجلس ،جا دادن ،محکم کردن ،سراى ،جايگاه ،خاندان ،برج ،اهل خانه ،اهل بيت ،جادادن ،منزل دادن ،پناه دادن ،منزل گزيدن ،خانه نشين شدن
shook
(زمان ماضى فعل)shake ، : )vt.&n.(مجموع تخته هاى لازم براى ساختن بشکه وچليک وامثال ان ،روکش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره ،دسته ،بسته کردن
.
.
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
fight
مبارزه ،نبرد،کارزار،پيکار،زد وخورد،جنگ کردن ،نزاع کردن ،جنگيدن
followed
پيروى کردن از،متابعت کردن ،دنبال کردن ،تعقيب کردن ،فهميدن ،درک کردن ،در ذيل امدن ،منتج شدن ،پيروى ،استنباط،متابعت
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
confusion
اسيمگى ،پريشانى ،درهم وبرهمى ،اغتشاش ،دست پاچگى ،گيجى ،اشتباهى گرفتن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
sounds
موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
impossible
غير ممکن ،امکان نا پذير،نشدنى
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
describe
شرح دادن ،توصيف کردن ،وصف کردن
.
.
murlock
murlock
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
risen
برخاسته ،طلوع کرده
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
feet
پاچنگال برداشتن ،پازدن ،قدم زدن ،پايه ،پايين ،دامنه
.
.
extreme
حد غايى ،کرانى ،انتهايى ،کران ،بينهايت ،خيلى زياد،حداکثر،درمنتهى اليه ،دورترين نقطه ،فزونى ،مفرط
fear
ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
caused
معلول
him
او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
lose
گم کردن ،مفقود کردن ،تلف کردن ،از دست دادن ،زيان کردن ،منقضى شدن ،باختن(در قمار وغيره)،شکست خوردن
control
بازرسى کردن ،کنترل کردن فرمان ،اختيار،بازرسى نظارت ،جلوگيرى ،سيستم کنترل شبکه دستگيره کنترل ،مهار،کنترل کردن ،نظارت کردن ،تنظيم کردن ،بازرسى ،کنترل ،بازبينى ،کاربرى
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
senses
ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
threw
(زمان ماضى فعل)throw ،پرتاب کرد،انداخت
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
hands
قدرت توپگيرى - crew
upon
بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table
به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
.
.
nothing
هيچ ،نيستى ،صفر،بى ارزش ،ابدا
was
بود
there
there
there
there
is
است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
point
نقطه گذارى کردن ،دماغه ،دلالت کردن متوجه کردن ،مقصود،محل ،مرکز،جهت مرحله ،باريک کردن( انتهاى طناب)،راس ،رسد نوک ،هدف گيرى کردن ،نشانه روى کردن ،به سمت متوجه کردن ،سر،نکته ،ماده ،اصل ،موضوع ،جهت ،درجه ،امتياز بازى ،نمره درس ،پوان ،هدف ،مسير،مرحله ،قله،پايان ،تيزکردن ،گوشه دارکردن ،نوکدار کردن ،نوک گذاشتن( به)،خاطر نشان کردن ،نشان دادن ،متوجه ساختن ،نقطه گذارى کردن ،مميز،اشاره کردن
at
بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
which
که اين( هم)،کدام
fear
ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
may
امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
turn
تراشيدن ،دور زدن ،پيچ مسير،تاباندن ،پيچ تغيير سمت ناگهانى اسکيت ،نوبت ،چرخش ،گردش( بدور محور يامرکزى)،چرخ ،گشت ماشين تراش ،پيچ خوردگى ،قرقره ،استعداد،ميل ،تمايل ،تغيير جهت ،تاه زدن ،برگرداندن ،پيچاندن ،گشتن ،چرخيدن ،گرداندن ،وارونه کردن ،تبديل کردن ،تغيير دادن ،دگرگون ساختن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
insanity
ديوانگى ،جنون
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
insanity
ديوانگى ،جنون
incites
انگيختن ،باصرار وادار کردن ،تحريک کردن
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
action
اژيرش ،فرمان حاضر به تير،جنگ عمليات ،کنش ،کردار،فعل ،اقدام ،رفتار،جديت ،جنبش ،حرکت ،اشاره ،تاثير،اثر جنگ ،نبرد،پيکار،اشغال نيروهاى جنگى ،گزارش ،وضع ،طرز عمل ،(حق ).اقامه ء دعوا،جريان حقوقى ،تعقيب ،بازى ،تمرين ،سهم ،سهام شرکت
.
.
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
no
=number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
definite
محکم ،معين ،قطعى ،تصريح شده ،صريح ،روشن ،معلوم
plan
طرح کشيدن يا ريختن ،طرح ريزى کردن در نظر داشتن ،نقشه کف ،نقشه مسطحه ،برنگاره ،هامن ،طرح ريزى کردن ،طرح کردن ،برنامه ،تدبير،انديشه ،خيال ،نقشه کشيدن ،طرح ريختن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
acting
ايفاى نمايش ،جدى ،فعال ،کارى ،کفالت کننده ،کفيل ،متصدى ،عامل ،بازيگرى ،جديت ،فعاليت ،کنشى
like
دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
madman
مرد ديوانه
murlock
murlock
ran
)n.(کلاف ،حلقه کلاف )p.of run(.زمان ماضى فعلrun
quickly
بسرعت ،تند
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
wall
تيغه کشيدن ،مانع يکپارچه در پرش اسب مرکب از جعبه هاى روى هم ،جدار،محصور کردن ،حصار دار کردن ،ديوار کشيدن ،ديوارى
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
seized
ضبط کردن ،ربودن ،ضبط يا توقيف يا تصرف کردن ،گيرکردن پيستون بعلت حرارت زياد،تصرف کردن ،گرفتن ،نج پيچ کردن طناب ،اشغال هدف ،بتصرف اوردن ،ربون ،قاپيدن ،توقيف کردن ،دچار حمله( مرض وغيره )شدن ،درک کردن
his
ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
loaded
(ز.ع -.امر ).مست ،پولدار،داراى پول زياد،بارشده ،مملو،پر
rifle
توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
without
برون ،بيرون از،از بيرون ،بطرف خارج ،انطرف ،فاقد،بدون
aim
هدف کلى ، : )vt.& vi.(دانستن ،فرض کردن ،ارزيابى کردن ،شمردن ،نائل شدن(به)،به نتيجه رسيدن ،قراول رفتن ،قصد داشتن ،هدف گيرى کردن ،نشانه گرفتن : )n.(.حدس ،گمان ،جهت ،ميدان ،مراد،راهنمايى ،رهبرى ،نشان ،هدف ،مقصد
fired
(گ.ش ).صنوبر،شاه درخت
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
.
.
the
the
flash
درخش ،درخشيدن ،نور مختصر،پيام انى يا برق اسا،نور،روشنايى مختصر،يک ان ،لحظه ،بروز ناگهانى ،جلوه ،تشعشع ،برق زدن ،ناگهان شعله ور شدن ،زود گذشتن ،فلاش عکاسى ،تلالو،تاباندن
from
بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
rifle
توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
lit
زمان گذشته فعلlight
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
room
اتاق ،خانه ،فضا،محل ،موقع ،مجال ،مسکن گزيدن ،منزل دادن به ،وسيع تر کردن
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
clear
کليد پاک کردن صفحه نمايش ،نص ،خالص کردن ،دور کردن توپ از دروازه ،ترخيص کردن از گمرک ،بطور واضح ،درست ،رفع خطر،پيام کشف روشن کردن ، : )adj.(اشکار،زلال ،صريح ،شفاف ،زدودن ،ترخيص کردن ، : )vt.& vi.(روشن کردن ،واضح کردن ،توضيح دادن ،صاف کردن ،تبرئه کردن ،فهماندن
brightness
روشنى ،درخشندگى ،زرنگى
.
.
he
او( ان مرد)،جانور نر
saw
اره کردن ،( )p.of see(زمان ماضى فعل )see ديد،)n.vt.vi.(سخن ،لغت يا جمله ضرب المثل ،امثال و حکم ،هراسبابى شبيه اره
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
huge
سترگ ،کلان ،گنده ،تنومند،بزرگ جثه
fierce
ژيان ،درنده ،شرزه ،حريص ،سبع ،تندخو،خشم الود
panther
(ج.ش ).پلنگ ،يوزپلنگ
dragging
روشى که باعث مى شود تصوير گرافيکى نمايش داده شده با مکان نما حرکت کند
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead
ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
woman
زنانگى ،کلفت ،رفيقه( نامشروع)،زن صفت ،ماده ،مونث ،جنس زن
toward
اينده ،روى ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،درباره ،نزديک به ،مقارن ،درراه ،براى
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
window
روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
wild
ريسکى ،وحشى ،جنگلى ،خود رو،شيفته و ديوانه
animals
حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
teeth
(صورت جمع کلمه)tooth ،دندانها
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
fixed
ثابت شده ،قطعى ،ثابت ،مقطوع ،ماندنى
on
درباره ،همراه ،نزد،در اوج قدرت ،گويى که هدف ضربه بعدى است( بيليارد)،وصل ،روشن ،برقرار،در روى ،برروى ،بالاى ،در باره ،راجع به ،در مسير،عمده ،باعتبار،بعلت ،بطرف ،در بر،برتن ،به پيش ،به جلو،همواره ،بخرج
her
اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
throat
گلو( ى بادبان)،گلوگاه ،ناى ،دهانه ،(مج ).صدا،دهان ،از گلو ادا کردن
then
سپس ،پس( از ان)،بعد،انگاه ،دران هنگام ،در انوقت ،انوقتى ،متعلق بان زمان
there
درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
was
بود
darkness
تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
blacker
تيره ،سياه شده ،چرک وکثيف ،زشت ،تهديد اميز،عبوسانه ،سياهى ،دوده ،لباس عزا،سياه رنگ ،سياه رنگى ،سياه کردن
than
نسبت به ،تا اينکه ،بجز،غير از
before
قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
silence
ايست بى حرکت ،خموشى ،خاموشى ،سکوت ،ارامش ،فروگذارى ،ساکت کردن ،ارام کردن ،خاموش شدن
.
.
when
when
he
او( ان مرد)،جانور نر
returned
عودت دادن ،پس فرستادن ،عملکرد،گزارش رسمى مامور شهربانى يا ساير مامورين رسمى در جواب نامه اى که دادگاه به ايشان نوشته کيفيت پيگرد را در پرونده بخصوصى سوال مى کند،اعاده بازگشت ،عودت ،گزارش دادن ،گزارش رسمى ،بازده ،درامد،بازگشت ،برگشت ،برگرداندن ،برگشتن،مراجعت کردن ،رجعت ،اعاده
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
consciousness
هوشيارى ،خبر،حس اگاهى
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
sun
خورشيد،درمعرض افتاب قرار دادن ،تابيدن
was
بود
high
بزرگ ،سخت ،بالا،فراز،عالى ،جاى مرتفع ،بلند پايه ،متعال ،رشيد،وافر گران ،گزاف ،خشمگينانه ،خشن ،متکبرانه ،تند زياد،باصداى زير،باصداى بلند،بو گرفته ،اندکى فاسد
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
forest
بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
was
بود
filled
انباشته ،پر
with
با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
sounds
موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
singing
خوانندگى ،اوازخوانى ،خواننده ،نغمه سرا
birds
پرنده ،مرغ ،جوجه ،مرغان
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body
متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
lay
کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
near
شبيه ،نزديک به ضربه( کشتى)،تقريبا،قريب ،صميمى ،نزديک شدن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
window
روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
where
هرکجا،در کجا،در کدام محل ،درچه موقعيتى ،در کدام قسمت ،از کجا،از چه منبعى ،اينجا،درجايى که
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
animal
حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
left
: )adj.& adv.& n.(چپ ،درطرف چپ ،جناح چپ ، : )past of leave(زمان ماضى فعلleave ضربه چپ
it
ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
when
کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
frightened
وحشت زده
away
زمين حريف ،کنار،يکسو،بيک طرف ،دوراز،خارج ،بيرون از،درسفر،بيدرنگ ،بطور پيوسته ،متصلا،مرتبا،از انجا،از ان زمان ،پس از ان ،بعد،از انروى ،غايب ،رفته ،بيرون ،دورافتاده ،دور،فاصله دار،ناجور،متفاوت
by
بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
light
روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
sound
موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
rifle
توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
.
.
the
the
clothing
روکش ،گونى پيچ ،پوشاک ،لباس
was
بود
ruined
ويران
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
long
بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
hair
موى سر،زلف ،گيسو
was
بود
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
disorder
بى نظمى ،اختلال ،بى ترتيبى ،اشفتگى ،کسالت ،برهم زدن ،مختل کردن
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
arms
جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
legs
قسمتى از مسابقه ،قسمتى از زمين کريکت شامل محل توپ زدن و محدوده اطراف او،ساق مثلث قائم الزاويه ،خط واصل بين دو نقطه ،شاخه ،ساق پا،پايه ،ساقه ،ران ،پاچه شلوار،بخش ،قسمت ،پا زدن ،دوندگى کردن
lay
کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
in
در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
careless
بى دقت
way
مسير،راه عبور،راه ،جاده ،طريق ،سبک)sabk( ،طرز،طريقه
.
.
and
جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
pool
دوره( شمشيربازى)،سوراخ کردن ،نقب زدن ،پارک موتورى ،تعميرگاه ،قرقره ،استخر،ابگير،حوض ،برکه ،چاله اب ،کولاب ،ائتلاف چند شرکت با يک ديگر،عده کارمند اماده براى انجام امرى ،دسته زبده وکار ازموده ،ائتلاف کردن ،سرمايه گذارى مشترک ومساوى کردن ،شريک شدن ،باهماتحادکردن ،تصحيلات اشتراکى ،منبع ،مخزن
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
blood
خوى ،مزاج ،نسبت ،خويشاوندى ،نژاد،(مج ).نيرو،خون الودکردن ،خون جارى کردن ،خون کسى را بجوش اوردن ،عصبانى کردن
flowed
جارى شدن ،لبريز شدن ،سليس بودن طغيان کردن ،سيلان يافتن ،ناشى شدن فلو،سيلان ،سرعت حرکت و جريان اب ،جريان ،روانى ،مد( برابر جزر)،سلاست ،جارى بودن ،روان شدن ،سليس بودن ،بده ،شريدن ،گردش ،روند
from
بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
horribly
مخوفانه ،بطور هولناک
torn
(اسم مفعول)tear ،پاره شده ،درهم دريده
throat
گلو( ى بادبان)،گلوگاه ،ناى ،دهانه ،(مج ).صدا،دهان ،از گلو ادا کردن
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
ribbon
روبان ،نوار ماشين تحرير،نوار ضبط صوت و امثال ان ،نوار فلزى ،تسمه ،تراشه
he
او( ان مرد)،جانور نر
had
زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
used
اشنا،معتاد،مستعمل
to
بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
tie
متصل کردن ،مهار کردن مهار،ملزم کردن ،مساوى ،کش ،بند پارچه اى جليقه نجات ،اتحاد،دستمال گردن ،کراوات ،بند،قيد،الزام ،علاقه ،رابطه ،برابرى ،تساوى بستن ،گره زدن ،زدن
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
wrists
قسمتى لباس يا دستکش که مچ دست را مى پوشاند
was
بود
broken
شکسته شده ،منقطع ،منفصل ،نقض شده ،رام واماده سوغان گيرى
.
.
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
hands
قدرت توپگيرى - crew
were
گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
tightly
سفت ،محکم ،تنگ
closed
مسابقه محدود به سن يا جنس ،وضع اماتورى يا حرفه اى ،پاى جلو را نزديک خط گذاشتن( شمشيربازى)،محصور،مسدود،محرمانه ،بسته ،ممنوع الورود
.
.
and
and
between
درميان ،مابين ،دربين ،درمقام مقايسه
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
teeth
(صورت جمع کلمه)tooth ،دندانها
was
بود
a
حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
piece
طغرا،سوار،پاره ،قبضه توپ يا تفنگ ،قبضه ،دانه ،مهره ،پارچه ،فقره ،عدد،سکه ،نمونه ،قطعه ادبى يا موسيقى ،نمايشنامه قسمت ،بخش ،يک تکه کردن ،وصله کردن ،ترکيب کردن ،جور شدن ،قدرى ،کمى ،اسلحه گرم
of
از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the
حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
animals
حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
ear
گوشواره ،گوشه ،شنوايى ،هرالتى شبيه گوش يا مثل دسته کوزه ،دسته ،خوشه دار يا گوشدار کردن
.
.