our مال ما،مال خودمان ،براى ما،مان ،متعلق بما،موجود درما،متکى يا مربوط بما
story حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
today امروز
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
called فرا خوانده
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
boarded صفحه مدار،برد،روکش کردن ،جلد کردن ،تابلوى امتيازات ،صفحه يا ميز شطرنج ،سوار( کشتى)،هيئت ژورى ،کميسيون ،کميته تخته کار،صفحه چارت ،تابلو،تخته يا مقوا ويا هرچيز مسطح ،ميز غذا،غذاى روى ميز،اغذيه ،ميزشور يادادگاه ،هيئت عامله ياامنا،هيئت مديره ،)board of trade(هيئت بازرگانى ،تخته بندى کردن ،سوارشدن ،بکنار کشتى امدن(بمنظورحمله)،تخته پوش کردن ،پانسيون شدن ،منزل کردن(درشبانه روزى)
window روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
. .
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
written مکتوب ،نوشتارى ،کتبى
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
ambrose ambrose
bierce bierce
. .
here در اينجا،در اين موقع ،اکنون ،در اين باره ،بدينسو،حاضر
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
shep shep
oneal oneal
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
story حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
. .
in in
1830 1830
only تنها،محض ،بس ،بيگانه ،عمده ،صرفا،منحصرا،يگانه ،فقط بخاطر
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
few معدود،اندک ،کم ،اندکى از،کمى از( با)a
miles مايل ،ميل( برابر با ¹ 164متر)،مقياس سنجش مسافت( ميل )معادل9/35 ¹ 16متر
away زمين حريف ،کنار،يکسو،بيک طرف ،دوراز،خارج ،بيرون از،درسفر،بيدرنگ ،بطور پيوسته ،متصلا،مرتبا،از انجا،از ان زمان ،پس از ان ،بعد،از انروى ،غايب ،رفته ،بيرون ،دورافتاده ،دور،فاصله دار،ناجور،متفاوت
from بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
what علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
now حالا،اکنون ،فعلا،در اين لحظه ،هان ،اينک
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
great بزرگ ،عظيم ،کبير،مهم ،هنگفت ،زياد،تومند،متعدد،ماهر،بصير،ابستن ،طولانى
city شهر
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
cincinnati سینسیناتی
ohio اوهایو
lay کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
huge سترگ ،کلان ،گنده ،تنومند،بزرگ جثه
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
almost تقريبا،بطور نزديک
endless بى پايان ،بيحد
forest بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
. .
the the
area عرصه ،پهنه ،محوطه ،سطح ،حوزه ،منطقه ،مساحت ،فضا،ناحيه
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
few معدود،اندک ،کم ،اندکى از،کمى از( با)a
settlements حل و فصل ،توافق بنگاه ،مشکن ،واريز،تصفيه ،تسويه ،پرداخت ،توافق ،ته نشينى ،مسکن ،کلنى ،زيست گاه
established محقق ،مسلم ،برقرار،ثابت ،محرز
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
people مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
frontier سرحد،خط فاصل ،مرزى ،صف جلو لشکر
. .
many زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
them ايشان را،بايشان ،بانها
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
already پيش از اين ،قبلا
left : )adj.& adv.& n.(چپ ،درطرف چپ ،جناح چپ ، : )past of leave(زمان ماضى فعلleave ضربه چپ
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
area عرصه ،پهنه ،محوطه ،سطح ،حوزه ،منطقه ،مساحت ،فضا،ناحيه
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
settlements حل و فصل ،توافق بنگاه ،مشکن ،واريز،تصفيه ،تسويه ،پرداخت ،توافق ،ته نشينى ،مسکن ،کلنى ،زيست گاه
further بيشتر،ديگر،مجدد،اضافى ،زائد،بعلاوه ،بعدى ،دوتر،جلوتر،پيش بردن ،جلو بردن ،ادامه دادن ،پيشرفت کردن ،کمک کردن به
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
west باختر،غرب ،مغرب زمين
. .
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
among )=amongst(ميان ،درميان ،درزمره ء،ازجمله
those انها،انان
remaining باقيمانده
was بود
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
man بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
who کى ،که ،چه شخصى ،چه اشخاصى ،چه کسى
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
been اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
one تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
first اولا"،نخست ،نخستين ،اول ،يکم ،مقدم ،مقدماتى ،اولا
people مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
arrive وارد شدن ،رسيدن ،موفق شدن
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
. .
he he
lived برقدار،تحت پتانسيل ،زنده کردن ،فشنگ جنگى ،مهمات جنگى ، : )vt.& vi.(زندگى کردن ،زيستن ،زنده بودن ، : )adj.(زنده ،سرزنده ،موثر،داير
alone تنها،يکتا،فقط،صرفا،محضا
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
house مجلس ،جا دادن ،محکم کردن ،سراى ،جايگاه ،خاندان ،برج ،اهل خانه ،اهل بيت ،جادادن ،منزل دادن ،پناه دادن ،منزل گزيدن ،خانه نشين شدن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
logs چوب گرد،گرد بينه ،کيلومتر شمار ناو،فهرست ليست ،پيمودن ،شرح روزانه ،جدول لگاريتم ، : )n.vi.vt.(کنده ،قطعه اى ازدرخت که اره نشده ،سرعت سنج کشتى ،کارنامه ،صورت عمليات ،گزارش سفرنامه کشتى ،گزارش سفرهواپيما،گزارش روزانه عمليات هيئت ياعمليات موتورياماشين وغيره ،کندن کنده درخت ،درسفرنامه واردکردن ،ثبت کردن وقايع ، )=logarithm( : )n.(لگاريتم
surrounded احاطه کردن ،فرا گرفتن ،محاصره کردن ،احاطه شدن ،احاطه
on درباره ،همراه ،نزد،در اوج قدرت ،گويى که هدف ضربه بعدى است( بيليارد)،وصل ،روشن ،برقرار،در روى ،برروى ،بالاى ،در باره ،راجع به ،در مسير،عمده ،باعتبار،بعلت ،بطرف ،در بر،برتن ،به پيش ،به جلو،همواره ،بخرج
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
sides جهت ،پهلو کناره ،طرف ،سمت ،پهلو،جنب ،جانب ،ضلع ،کناره ،طرفدارى کردن از،در يکسو قرار دادن
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
great بزرگ ،عظيم ،کبير،مهم ،هنگفت ،زياد،تومند،متعدد،ماهر،بصير،ابستن ،طولانى
forest بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
seemed بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
part قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
darkness تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
silence ايست بى حرکت ،خموشى ،خاموشى ،سکوت ،ارامش ،فروگذارى ،ساکت کردن ،ارام کردن ،خاموش شدن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
forest بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
one تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
ever هميشه ،همواره ،هرگز،هيچ ،اصلا،درهر صورت
known هويدا،معروف ،مشهور،معلوم کردن ،اشکار ساختن
him او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
smile تبسم ،لبخند زدن
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
speak دراييدن ،سخن گفتن ،حرف زدن ،صحبت کردن ،تکلم کردن ،گفتگو کردن ،سخنرانى کردن
an يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
unnecessary نالازم ،غير ضرورى ،غير واجب ،بيش از حد لزوم
word کلمه ،لغت ،لفظ،گفتار،واژه ،سخن ،حرف ،عبارت ،پيغام ،خبر،قول ،عهد،فرمان ،لغات رابکار بردن ،بالغات بيان کردن
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
simple اسان ،بسيط،بى تکلف ،ساده دل ،خام ،ناازموده ،نادان ،ساده کردن
needs لزوما،بر حسب لزوم ،ناگزير،نيازها
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
supplied supplied
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
selling فروش
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
trading کسب ،بازرگانى
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
skins پوسته ريخته گى ،چرم ،جلد،پوست کندن ،با پوست پوشاندن ،لخت کردن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
wild ريسکى ،وحشى ،جنگلى ،خود رو،شيفته و ديوانه
animals حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
town شهرک ،شهر کوچک ،قصبه حومه شهر،شهر
. .
his his
little صغير،اندک ،کم ،کوچک ،خرد،قد کوتاه ،کوتاه ،مختصر،ناچيز،جزئى ،خورده ،حقير،محقر،معدود،بچگانه ،درخور بچگى ،پست
log چوب گرد،گرد بينه ،کيلومتر شمار ناو،فهرست ليست ،پيمودن ،شرح روزانه ،جدول لگاريتم ، : )n.vi.vt.(کنده ،قطعه اى ازدرخت که اره نشده ،سرعت سنج کشتى ،کارنامه ،صورت عمليات ،گزارش سفرنامه کشتى ،گزارش سفرهواپيما،گزارش روزانه عمليات هيئت ياعمليات موتورياماشين وغيره ،کندن کنده درخت ،درسفرنامه واردکردن ،ثبت کردن وقايع ، )=logarithm( : )n.(لگاريتم
house مجلس ،جا دادن ،محکم کردن ،سراى ،جايگاه ،خاندان ،برج ،اهل خانه ،اهل بيت ،جادادن ،منزل دادن ،پناه دادن ،منزل گزيدن ،خانه نشين شدن
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
single عزب ،مسابقه يکنفره ،واحد،منفرد،تک ،فرد،تنها،يک نفرى ،انفرادى ،مجرد،(معمولا با )out جدا کردن ،برگزيدن ،انتخاب کردن
door درب ،در،راهرو
. .
directly مستقيما،سر راست ،يکراست ،بى درنگ
opposite معکوس ،ضد عکس ،مقابل ،ضد،وارونه ،از روبرو،عکس قضيه
was بود
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
window روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
window روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
was بود
boarded صفحه مدار،برد،روکش کردن ،جلد کردن ،تابلوى امتيازات ،صفحه يا ميز شطرنج ،سوار( کشتى)،هيئت ژورى ،کميسيون ،کميته تخته کار،صفحه چارت ،تابلو،تخته يا مقوا ويا هرچيز مسطح ،ميز غذا،غذاى روى ميز،اغذيه ،ميزشور يادادگاه ،هيئت عامله ياامنا،هيئت مديره ،)board of trade(هيئت بازرگانى ،تخته بندى کردن ،سوارشدن ،بکنار کشتى امدن(بمنظورحمله)،تخته پوش کردن ،پانسيون شدن ،منزل کردن(درشبانه روزى)
up رو به بالا،سوار بر اسب سر پا( کشتى)،بالا( در تصحيحات ديدبان توپخانه)،روى ،بالاى ،دربلندى ،جلو،برفراز،سپرى شده ،سربالايى ،برخاستن ،بالارفتن ،صعود کردن ،ترقى کردن ،بالا بردن ،ترقى دادن ،در حال کار
. .
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
one تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
could (زمان ماضى واسم مفعول فعل)can ،ميتوانست
remember بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
time وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
when کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
. .
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
one تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
knew ماضى فعلKnow ،دانست
why چرا،براى چه ،بچه جهت
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
been اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
closed مسابقه محدود به سن يا جنس ،وضع اماتورى يا حرفه اى ،پاى جلو را نزديک خط گذاشتن( شمشيربازى)،محصور،مسدود،محرمانه ،بسته ،ممنوع الورود
. .
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
imagine تصور کردن ،پنداشتن ،فرض کردن ،انگاشتن ،حدس زدن ،تفکر کردن
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
are (زمان حاضر و جمع فعل )to be هستند،هستيد،هستيم
few معدود،اندک ،کم ،اندکى از،کمى از( با)a
people مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
living زندگى ،معاش ،وسيله گذران ،معيشت ،زنده ،حى ،درقيدحيات ،جاندار،جاودانى
today امروز
who کى ،که ،چه شخصى ،چه اشخاصى ،چه کسى
ever هميشه ،همواره ،هرگز،هيچ ،اصلا،درهر صورت
knew ماضى فعلKnow ،دانست
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
secret مخفيانه ،اطلاعات سرى ،نهان ،نهانى ،راز،مجهول ،رمز،مخفى ،دستگاه سرى ،محرمانه ،اسراراميز،پوشيده
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
window روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
. .
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
am Amplitude Modulation،مدولاسيون دامنه ،هستم ،اول شخص
one تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
you شمارا
shall بايد،بايست ،بايستى ،فعل معين
see ديدن ،مشاهده کردن ،نگاه کردن ،فهميدن ،مقر يا حوزه اسقفى ،بنگر
. .
the the
mans بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
name نام بردن ،اسم ،نام و شهرت ،ابرو،علامت ،ناميدن ،بنام صداکردن ،نام دادن ،مشهور،نامدار
was بود
said (ماضى واسم مفعول فعل)say ،گفته شده ،مذکور،بيان شده ،گفت
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
be مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
murlock murlock
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
appeared ظاهرشدن ،پديدار شدن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
be مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
seventy هفتاد ساله ،عدد يا علامت هفتاد
years حق رقبى
old سالخورده ،کهن سال ،مسن ،فرسوده ،ديرينه ،قديمى ،کهنه کار،پيرانه ،کهنه ،گذشته ،سابقى ،باستا نى
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
he او( ان مرد)،جانور نر
was بود
really واقعا،راستى
fifty پنجاه
. .
something يک چيزى ،تا اندازه اى ،قدرى
other غير،نوع ديگر،متفاوت ،ديگرى
than نسبت به ،تا اينکه ،بجز،غير از
years حق رقبى
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
been اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
cause باعث ،داعى ،علت ،موجب ،انگيزه ،هدف ،(حق ).مرافعه ،موضوع منازع فيه ،نهضت ،جنبش ،سبب شدن ،واداشتن ،ايجاد کردن( غالبا بامصدر)
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
aging پيرسازى ،کهنه کردن ،سالخوردگى ،سالخورده ،کهن
. .
his his
hair موى سر،زلف ،گيسو
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
long بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوى ،انباشته ،مملو،تمام ،لبريز،کامل( مثل ماه)،بالغ ،رسيده ،پرى ،سيرى ،پرکردن ،پرشدن ،(در بازى پوکر )فول ،اکنده
beard خوشه ،هرگونه برامدگى تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان ،مقابله کردن ،ريش دارکردن
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
white سفيدى ،سپيده ،سفيد شدن ،سفيد کردن
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
gray )grey(خاکسترى ،کبود،سفيد(درمورد موى سرو غيره)،سفيد شونده ،روبه سفيدى رونده ،(مج ).باستانى ،کهنه ،پير،نا اميد،بد بخت ،بيرنگ
lifeless مرده ،عارى از زندگى
eyes روزنه دار،چشمى ،گوشواره اى سوراخ سوزن ،سوراخ ميخ کوهنوردى ،حلقه ،شکاف درجه دايره اى شکل ،چشم ،ديده ،بينايى ،دهانه ،سوراخ سوزن ،دکمه يا گره سيب زمينى ،مرکز هر چيزى ،کاراگاه ،نگاه کردن ،ديدن ،پاييدن
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
sunken فرو رفته ،خالى ،درته اب ،غرق شده
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
face قسمت جلو شى ء،رويه راکت قسمتى از چوب هاکى که با گوى تماس دارد شيب صاف جلو موج ،جبهه( کوهنوردى)،نماى خارجى ،جبهه ،سينه کار،پيشانى ،رخ ،رخسار،صورت ،نما،روبه ،مواجه شدن ،چهره ،طرف ،سمت ،وجه ،ظاهر،منظر،روبروايستادن ،مواجه شدن ،روياروى شدن ،پوشاندن سطح ،تراشيدن ،صاف کردن ،روکش کردن
was بود
wrinkled چین دار
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
was بود
tall قد بلند
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
thin تيم متوسط،باريک ،نزار،کم چربى ،کم مايه ،سبک ،رقيق و ابکى ،کم جمعيت ،بطور رقيق ،نازک کردن ،کم کردن ،رقيق کردن ،لاغر کردن ،نازک شدن ،کم پشت کردن
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
drooping افکندن ،سستى ،افسرده و مايوس شدن ،پژمرده شدن
shoulders دوشى ،فاصله بين گلوله و باروت( در فشنگ)،دوش ،کتف ،هرچيزى شبيه شانه ،جناح ،باشانه زور دادن ،هل دادن
like دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
someone کسی
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
many زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
problems مساله ،مسئله ،مشکل ،چيستان ،معما،موضوع
. .
i i
never هرگز،هيچگاه ،هيچ وقت ،هيچ ،ابدا،حاشا
saw اره کردن ،( )p.of see(زمان ماضى فعل )see ديد،)n.vt.vi.(سخن ،لغت يا جمله ضرب المثل ،امثال و حکم ،هراسبابى شبيه اره
him او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
. .
these اينها،اينان
details جزئيات
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
learned دانا،عالم ،دانشمند،فاضل ،عالمانه
from بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
my مال من ،متعلق بمن ،مربوط بمن ،اى واى
grandfather پدر بزرگ
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
told (زمان ماضى واسم مفعول فعل)tell ،گفته شده
me (درحالت مفعولى )مرا،بمن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
mans بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
story حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
when کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
was بود
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
boy پسر بچه ،پسر،خانه شاگرد
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
known هويدا،معروف ،مشهور،معلوم کردن ،اشکار ساختن
him او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
when کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
living زندگى ،معاش ،وسيله گذران ،معيشت ،زنده ،حى ،درقيدحيات ،جاندار،جاودانى
nearby نزدیک
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
early بزودى ،مربوط به قديم ،عتيق ،اوليه ،در اوايل ،در ابتدا
day روز،يوم
. .
one one
day روز،يوم
murlock murlock
was بود
found زمان ماضى واسم فعولfind ، : )n.& vt.(برپاکردن ،بنياد نهادن ،تاسيس کردن ،ريختن ،قالب کردن ،ذوب کردن ،ريخته گرى ،قالب ريزى کردن
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
cabin اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
dead ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
. .
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
time وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
place مقام ،جاخالى ،پاس به يار ازاد،ميدان شهرى ،جايگاه ،ميدان ،فضا،مکان ،محل ،در محلى گذاردن ،گذاشتن ،قرار دادن ،گماردن ،جاى دادن ،وهله ،مرتبه ،صندلى
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
medical بهداشتى ،بهدارى ،طبى ،دانشکده پزشکى ،سرپزشک ،معالجه
examiners ازماينده ،ازمونگر،ممتحن ،امتحان کننده
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
newspapers روزنامه نگارى کردن
. .
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
suppose انگاشتن ،فرض کردن ،گمان کردن ،پنداشتن ،فرض کنيد
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
agreed پذيرفته ،موافق ،قرار شده
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
he او( ان مرد)،جانور نر
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
died دی
from بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
natural طبيعى ،سرشتى ،نهادى ،فطرى ،جبلى ،بديهى ،مسلم ،استعداد ذاتى ،احمق ،ديوانه ،عادى
causes باعث ،داعى ،علت ،موجب ،انگيزه ،هدف ،(حق ).مرافعه ،موضوع منازع فيه ،نهضت ،جنبش ،سبب شدن ،واداشتن ،ايجاد کردن( غالبا بامصدر)
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
should زمان ماضى واسم مفعول فعل معينshall
have دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
been اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
told (زمان ماضى واسم مفعول فعل)tell ،گفته شده
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
should زمان ماضى واسم مفعول فعل معينshall
remember بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
. .
i i
know دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
only تنها،محض ،بس ،بيگانه ،عمده ،صرفا،منحصرا،يگانه ،فقط بخاطر
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
was بود
buried بخاک سپرد،زيرخاک کرد
near شبيه ،نزديک به ضربه( کشتى)،تقريبا،قريب ،صميمى ،نزديک شدن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
cabin اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
next ديگر،اينده ،پهلويى ،جنبى ،مجاور،نزديک ترين ،پس ازان ،سپس ،بعد،جنب ،کنار
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
burial تدفين ،زير خاک کردن ،دفن ،بخاک سپارى ،تدفدين
place مقام ،جاخالى ،پاس به يار ازاد،ميدان شهرى ،جايگاه ،ميدان ،فضا،مکان ،محل ،در محلى گذاردن ،گذاشتن ،قرار دادن ،گماردن ،جاى دادن ،وهله ،مرتبه ،صندلى
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
. .
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
died دی
so Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
many زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
years حق رقبى
before قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
him او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
local داخلى ،لاخ ،لاخى ،محلى ،مکانى ،موضعى ،محدود بيک محل
tradition رسم ،سنت ،عقيده موروثى ،عرف ،روايت متداول ،عقيده رايج ،سنن ملى
noted برجسته ،مورد ملاحظه
very بسيار،خيلى ،بسى ،چندان ،فراوان ،زياد،حتمى ،واقعى ،فعلى ،خودان ،همان ،عينا
little صغير،اندک ،کم ،کوچک ،خرد،قد کوتاه ،کوتاه ،مختصر،ناچيز،جزئى ،خورده ،حقير،محقر،معدود،بچگانه ،درخور بچگى ،پست
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
her اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
existence هستى ،زيست ،موجوديت ،زندگى ،بايش
. .
that that
closes نزديک بهم ،نزديک شدن به فورواردها،نزديک به ناو،نزديک شدن ،احاطه کردن نزديک ، )n.& adj.& adv.(جاى محصور،چهارديوارى ،محوطه ،انتها،پايان ،ايست ،توقف ،تنگ ،بن بست ،نزديک ، : )vt.& vi.(بستن ،منعقد کردن ،مسدود کردن ،محصور کردن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
final تهايى ،فينال ،اخرين ،پايانى ،نهايى ،غايى ،قطعى ،قاطع
part قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
this اين ،(صورت جمع ان these است)
true راست ،پابرجا،واقعى ،راستگو،خالصانه ،صحيح ،ثابت کردن ،حقيقى کردن ،درست ،راستين ،فريور
story حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
except : )vt.& vi.(مستثنى کردن ،مشمول نکردن ،اعتراض کردن ، : )prep.& conj.(جز،بجز،مگر،باستثناى ،غير از،سواى
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
incident رويداد،ماوقع ،لازم ،فرعى ،تصادم يکانها،ناگهان اتفاق افتادن ظهور کردن ،حادثه عملياتى ،شايع ،روى داد،واقعه ،حادثه ،ضمنى ،حتمى وابسته ،تابع
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
followed پيروى کردن از،متابعت کردن ،دنبال کردن ،تعقيب کردن ،فهميدن ،درک کردن ،در ذيل امدن ،منتج شدن ،پيروى ،استنباط،متابعت
many زياد،خيلى ،چندين ،بسا،گروه ،بسيارى
years حق رقبى
later اخرى ،دومى ،عقب تر،اخيرالذکر
. .
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
fearless بى باک ،نترس
spirit جوهر،حميت قسمتى ،حميت ،غرور،جان ،روان ،رمق ،روحيه ،جرات ،روح دادن ،بسرخلق اوردن
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
went )p.of go(رفت
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
place مقام ،جاخالى ،پاس به يار ازاد،ميدان شهرى ،جايگاه ،ميدان ،فضا،مکان ،محل ،در محلى گذاردن ،گذاشتن ،قرار دادن ،گماردن ،جاى دادن ،وهله ،مرتبه ،صندلى
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
got زمان گذشته فعلget
close نزديک بهم ،نزديک شدن به فورواردها،نزديک به ناو،نزديک شدن ،احاطه کردن نزديک ، )n.& adj.& adv.(جاى محصور،چهارديوارى ،محوطه ،انتها،پايان ،ايست ،توقف ،تنگ ،بن بست ،نزديک ، : )vt.& vi.(بستن ،منعقد کردن ،مسدود کردن ،محصور کردن
enough بس ،باندازه ءکافى ،نسبتا،انقدر،بقدرکفايت ،باندازه ،بسنده
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
ruined ويران
cabin اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
throw پاس ،باخت عمدى ،ناگه وازا پرتاب وزنه ،پرتاب ،انداختن ،پرت کردن ،افکندن ،ويران کردن
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
stone سنگ ميوه ،سنگى ،سنگ قيمتى ،سنگسار کردن ،هسته دراوردن از،تحجيرکردن
against دربرابر،درمقابل ،پيوسته ،مجاور،بسوى ،مقارن ،برضد،مخالف ،عليه ،به ،بر،با
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
. .
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
ran )n.(کلاف ،حلقه کلاف )p.of run(.زمان ماضى فعلrun
away زمين حريف ،کنار،يکسو،بيک طرف ،دوراز،خارج ،بيرون از،درسفر،بيدرنگ ،بطور پيوسته ،متصلا،مرتبا،از انجا،از ان زمان ،پس از ان ،بعد،از انروى ،غايب ،رفته ،بيرون ،دورافتاده ،دور،فاصله دار،ناجور،متفاوت
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
avoid دورى کردن از،احتراز کردن ،اجتناب کردن ،طفره رفتن از،(حق ).الغاء کردن ،موقوف کردن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
ghost شبح ،روان ،جان ،خيال ،تجسم روح ،چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن
which که اين( هم)،کدام
every همه ،هرکس ،هرکه ،هرکسى
wellinformed wellinformed
boy پسر بچه ،پسر،خانه شاگرد
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
area عرصه ،پهنه ،محوطه ،سطح ،حوزه ،منطقه ،مساحت ،فضا،ناحيه
knew ماضى فعلKnow ،دانست
haunted شبح زده
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
spot نقدا"،کمان] ،تشخيص دادن ،کشف کردن ،ديدن ،مشاهده کردن گلوله ها،پيداکردن محل نقاط با ديدبانى ،ديدبانى کردن ،در محل ،در جا،تنظيم تير کردن ،نقطه ،مکان ،محل ،لک ،موضع ،زمان مختصر،لحظه ،لکه دارکردن ،لکه دار شدن ،باخال تزئين کردن ،درنظرگرفتن ،کشف کردن ،اماده پرداخت ،فورى ،بجا اوردن
. .
but but
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
an يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
earlier قبل از آن
part قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
this اين ،(صورت جمع ان these است)
story حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
supplied supplied
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
my مال من ،متعلق بمن ،مربوط بمن ،اى واى
grandfather پدر بزرگ
. .
when when
murlock murlock
built ساخت ،ريخت ،ترکيب
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
cabin اطاقک ،دهليز جنگى ،اطاق کوچک ،خوابگاه( کشتى)،کلبه ،کابين
he او( ان مرد)،جانور نر
was بود
young جوان ،تازه ،نوين ،نوباوه ،نورسته ،برنا
strong نيرومند،قوى ،پر زور،محکم ،سخت
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوى ،انباشته ،مملو،تمام ،لبريز،کامل( مثل ماه)،بالغ ،رسيده ،پرى ،سيرى ،پرکردن ،پرشدن ،(در بازى پوکر )فول ،اکنده
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
hope اميدوارى چشم داشت ،چشم انتظارى ،انتظار داشتن ،ارزو داشتن ،اميدواربودن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
began اغازکرده ،شروع کرده ،دست گرفته
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
hard بشدت ،بسرعت ،سفت ،دشوار،مشکل ،شديد،قوى ،سخت گير،نامطبوع ،زمخت ،خسيس ،درمضيقه
work عملى شدن کار،شغل ،وظيفه ،زيست ،عملکرد،نوشتجات ،اثار ادبى يا هنرى ،(درجمع )کارخانه ،استحکامات ،کار کردن ،موثر واقع شدن ،عملى شدن ،عمل کردن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
creating خلق شدن ،افريدن ،ايجاد کردن
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
farm اجاره يا مقاطعه کردن ،اجاره دادن( با)out ،کشتزار،مزرعه ،زمين مزروعى ،پرورشگاه حيوانات اهلى ،اجاره دادن به( با)out،کاشتن زراعت کردن در
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
kept نگاه داشته ،نشانده
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
gun دستگاه تزريق ،پرس ،اتش زدن تپانچه براى پايان مسابقه يا اغاز مسابقات ،لوله توپ ،تفنگ ،توپ ،(ز.ع -امر ).ششلول ،تلمبه دستى ،سرنگ امپول زنى و امثال ان ،تير اندازى کردن
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
rifle توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
hunting نوسان دادن انتن رادار در رديابى ،شکار کردن ،جستجو کردن ،شکار دشمن يا زيردريايى ،شکار،صيد
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
support حمايت يا تقويت کردن تحمل کردن ،اثبات کردن ،تاييد کردن نگهدارى ،تکفل کردن ،تاييد کردن پايه ،نگهدارى کردن ،نگهدارنده ،تکيه گاه ،تصديق کردن ،تکيه گاه ،تاييد کردن ،تحمل کردن ،حمايت کردن ،متکفل بودن ،نگاهدارى ،تقويت ،تاييد،کمک ،پشتيبان زير برد،زير برى ،پشتيبانى کردن
himself خودش ،خود او( درحال تاکيد)،خود( ان مرد)
. .
he he
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
married شوهر دار،شوهردار،عروسى کرده ،متاهل ،پيوسته ،متحد
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
young جوان ،تازه ،نوين ،نوباوه ،نورسته ،برنا
woman زنانگى ،کلفت ،رفيقه( نامشروع)،زن صفت ،ماده ،مونث ،جنس زن
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
ways سرسره
worthy شايسته ،لايق ،شايان ،سزاوار،مستحق ،فراخور
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
honest راستکار،راد،درست کار،امين ،جلال ،بيغل وغش ،صادق ،عفيف
love مهر،محبت ،معشوقه ،دوست داشتن ،عشق داشتن ،عاشق بودن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
loyalty وفادارى ،صداقت ،وظيفه شناسى ،ثبات قدم
. .
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
shared شا
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dangers به خطر افتادن( کشتى)،خطر
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
life جان ،حيات ،عمر،رمق ،مدت ،دوام ،دوران زندگى ،موجودات ،حبس ابد
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
willing مايل ،راضى ،حاضر،خواهان ،راغب
spirit جوهر،حميت قسمتى ،حميت ،غرور،جان ،روان ،رمق ،روحيه ،جرات ،روح دادن ،بسرخلق اوردن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
light روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
heart قلب ،سينه ،اغوش ،مرکز،دل و جرات ،رشادت ،مغز درخت ،عاطفه ،لب کلام ،جوهر،دل دادن ،جرات دادن ،تشجيع کردن ،بدل گرفتن
. .
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
known هويدا،معروف ،مشهور،معلوم کردن ،اشکار ساختن
record يادداشت کردن ،ضبط کردن ضبط،گواهى ثبت شده ،دفتر،مدرک کتبى ،سجل بايگانى ،پرونده ، )vt.& vi.(نگاشتن ،ضبط کردن ،ضبط شدن ، : )n.adj.adv.(ثبت ،يادداشت ،نگارش ،تاريخچه ،صورت مذاکرات ،صورت جلسه ،پيشينه ،بايگانى ،ضبط،رکورد،حد نصاب مسابقه ،نوشته ،صفحه گرامافون ،نام نيک ،مدرک ،ثبت کردن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
her اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
name نام بردن ،اسم ،نام و شهرت ،ابرو،علامت ،ناميدن ،بنام صداکردن ،نام دادن ،مشهور،نامدار
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
details جزئيات
about درباره ،گرداگرد،پيرامون ،دور تا دور،در اطراف ،نزديک ،قريب ،در حدود،در باب ،راجع به ،در شرف ،در صدد،نزد،در،بهر سو،تقريبا،بالاتر،(نظ ).فرمان عقب گرد
her اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
. .
they انها،ايشان ،انان
loved هان ،اينک ،اهاى ،ببين ،بنگر
each هر يک ،هريک از،هريکى ،هر
other غير،نوع ديگر،متفاوت ،ديگرى
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
happy خوش ،خوشحال ،شاد،خوشوقت ،خوشدل ،خرسند،سعادتمند،راضى ،سعيد،مبارک ،فرخنده
. .
one one
day روز،يوم
murlock murlock
returned عودت دادن ،پس فرستادن ،عملکرد،گزارش رسمى مامور شهربانى يا ساير مامورين رسمى در جواب نامه اى که دادگاه به ايشان نوشته کيفيت پيگرد را در پرونده بخصوصى سوال مى کند،اعاده بازگشت ،عودت ،گزارش دادن ،گزارش رسمى ،بازده ،درامد،بازگشت ،برگشت ،برگرداندن ،برگشتن،مراجعت کردن ،رجعت ،اعاده
from بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
hunting نوسان دادن انتن رادار در رديابى ،شکار کردن ،جستجو کردن ،شکار دشمن يا زيردريايى ،شکار،صيد
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
deep نقطه ميانى سر پيچ( شمشيربازى)،گود،ژرف ،عميق
part قسمت ،سهم ،قطعه ،پاره ،بخش ،خرد،جزء مرکب چيزى ،جزء مساوى ،عنصر اصلى ،عضو،نقطه ،مکان ،اسباب يدکى اتومبيل ،مقسوم ،تفکيک کردن ،تفکيک شدن ،جدا شدن ،جدا کردن ،نقش بازگير،برخه
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
forest بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
found زمان ماضى واسم فعولfind ، : )n.& vt.(برپاکردن ،بنياد نهادن ،تاسيس کردن ،ريختن ،قالب کردن ،ذوب کردن ،ريخته گرى ،قالب ريزى کردن
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
sick مريضى ،ناخوش ،بيمار،ناساز،ناتندرست ،مريض شدن ،(سگ را )کيش کردن ،جستجوکردن ،علامت چاپى بمعنى عمدا چنين نوشته شده ،برانگيختن
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
fever (مج ).هيجان ،تب دار کردن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
confusion اسيمگى ،پريشانى ،درهم وبرهمى ،اغتشاش ،دست پاچگى ،گيجى ،اشتباهى گرفتن
. .
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
was بود
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
doctor (مخفف ان Dr.است )پزشک ،طبابت کردن ،درجه دکترى دادن به
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
neighbor )neighbour(همسايه ،نزديک ،مجاور،همسايه شدن با
within در داخل ،در توى ،در حدود،مطابق ،باندازه ،در ظرف ،در مدت ،در حصار
miles مايل ،ميل( برابر با ¹ 164متر)،مقياس سنجش مسافت( ميل )معادل9/35 ¹ 16متر
. .
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
was بود
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
condition موقعيت ،وضع ،عارضه ،حالت ،وضعيت ،چگونگى ،مقيد کردن ،شرط نمودن ،شايسته کردن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
be مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
left : )adj.& adv.& n.(چپ ،درطرف چپ ،جناح چپ ، : )past of leave(زمان ماضى فعلleave ضربه چپ
alone تنها،يکتا،فقط،صرفا،محضا
while در صورتيکه ،هنگاميکه ،حال انکه ،ماداميکه ،در حين ،تاموقعى که ،سپرى کردن ،گذراندن
he او( ان مرد)،جانور نر
went )p.of go(رفت
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
find يافتن ،جستن ،تشخيص دادن ،کشف کردن ،پيدا کردن ،چيز يافته ،مکشوف ،يابش
help کمک کردن ،يارى کردن ،مساعدت کردن( با)،همدستى کردن ،مدد رساندن ،بهترکردن چاره کردن ،کمک ،يارى ،مساعدت ،مدد،نوکر،مزدور
. .
so Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
murlock murlock
tried ازموده شده ،در محک ازمايش قرار گرفته
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
take تعبير يا تفسير کردن حمل کردن بر،اتخاذ کردن ،پيروزى ،خاک کردن ،گرفتن ،ستاندن ،لمس کردن ،بردن ،برداشتن ،خوردن ،پنداشتن
care مبالات ،توجه ،نگهدارى ،محافظت کردن ،مراقبت ،تيمار،پرستارى ،مواظبت ،بيم ،دلواپسى( م.م ).غم ،پروا داشتن ،غم خوردن ،علاقمند بودن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
return عودت دادن ،پس فرستادن ،عملکرد،گزارش رسمى مامور شهربانى يا ساير مامورين رسمى در جواب نامه اى که دادگاه به ايشان نوشته کيفيت پيگرد را در پرونده بخصوصى سوال مى کند،اعاده بازگشت ،عودت ،گزارش دادن ،گزارش رسمى ،بازده ،درامد،بازگشت ،برگشت ،برگرداندن ،برگشتن،مراجعت کردن ،رجعت ،اعاده
her اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
good موجه نسبتا "زياد،فايده ،(در جمع)،جنس ،توپ زنده ،کالا،خوب ،نيکو،نيک ،پسنديده ،خوش ،مهربان ،سودمند،مفيد،شايسته ،قابل ،پاک ،معتبر،صحيح ،ممتاز،ارجمند،کاميابى ،خير،سود،مال التجاره ،مال منقول ،محموله
health تندرستى ،بهبودى ،سلامت ،مزاج ،حال
. .
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
at بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
end انداختن گوى جک و ساير گويها از نقطه شروع به انطرف چمن( بولينگ روى چمن)،انتها،اخر،فرجام ،سر،نوک ،طرف ،بپايان رساندن ،تمام کردن ،خاتمه دادن ،خاتمه يافتن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
third سومى ،ثالث ،يک سوم ،ثلث ،به سه بخش تقسيم کردن
day روز،يوم
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
fell قطع کردن ،بريدن وانداختن ،بزمين زدن ،مهيب ،بيداد گر،سنگدل
into توى ،اندر،در ميان ،در ظرف ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،مقارن
unconsciousness بيهوشى( فقدان هشيارى)،بيهوشى
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
died دی
. .
from from
what علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
we ما،ضمير اول شخص جمع
know دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
about درباره ،گرداگرد،پيرامون ،دور تا دور،در اطراف ،نزديک ،قريب ،در حدود،در باب ،راجع به ،در شرف ،در صدد،نزد،در،بهر سو،تقريبا،بالاتر،(نظ ).فرمان عقب گرد
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
man بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
like دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
murlock murlock
we ما،ضمير اول شخص جمع
may امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
try رسيدگى کردن ،کسب 3 امتياز با تماس دادن توپ با زمين در خط دروازه حريف( رگبى)،کوشش کردن ،سعى کردن ،کوشيدن ،ازمودن ،محاکمه کردن ،جدا کردن ،سنجيدن ،ازمايش ،امتحان ،ازمون ،کوشش
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
imagine تصور کردن ،پنداشتن ،فرض کردن ،انگاشتن ،حدس زدن ،تفکر کردن
some برخى ،بعضى ،بعض ،ب رخى از،اندکى ،چندتا،قدرى ،کمى از،تعدادى ،غالبا،تقريبا،کم وبيش ،کسى ،شخص يا چيز معينى
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
details جزئيات
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
story حکايت ،نقل ،روايت ،گزارش ،شرح ،طبقه ،اشکوب ،داستان گفتن ،بصورت داستان در اوردن
told (زمان ماضى واسم مفعول فعل)tell ،گفته شده
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
my مال من ،متعلق بمن ،مربوط بمن ،اى واى
grandfather پدر بزرگ
. .
when when
he او( ان مرد)،جانور نر
was بود
sure خاطر جمع ،مطمئن ،از روى يقين ،قطعى ،مسلم ،محقق ،استوار،راسخ يقينا
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
was بود
dead ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
murlock murlock
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
sense ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
enough بس ،باندازه ءکافى ،نسبتا،انقدر،بقدرکفايت ،باندازه ،بسنده
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
remember بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
must بايد،بايست ،ميبايستى ،بايسته ،ضرورى ،لابد
be مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
prepared فراهم
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
burial تدفين ،زير خاک کردن ،دفن ،بخاک سپارى ،تدفدين
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
made ساخته شده ،مصنوع ،ساختگى ،تربيت شده
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
mistake خطا،غلط،اشتباه کردن ،درست نفهميدن ،اشتباه
now حالا،اکنون ،فعلا،در اين لحظه ،هان ،اينک
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
again دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
while در صورتيکه ،هنگاميکه ،حال انکه ،ماداميکه ،در حين ،تاموقعى که ،سپرى کردن ،گذراندن
performing بازيگر،انجام دهنده ،وابسته به هنرهاى نمايشى
this اين ،(صورت جمع ان these است)
special )specially(ويژه ،مخصوص ،خاص ،استثنايى ،مخصوصا
duty نگهبان ،گماشت ،وظيفه ،تکليف ،فرض ،کار،خدمت ،ماموريت ،(درجمع )عوارض گمرکى ،عوارض
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
did (زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
certain مسلم ،محقق ،يقين ،معين ،برخى
things اسباب ،اشيا
wrong مخالف اخلاق يا قانون ،ناحق ،پيام صحيح نيست ،خطا،اشتباه ،تقصير و جرم غلط،ناصحيح ،غير منصفانه رفتار کردن ،بى احترامى کردن به ،سهو
. .
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
others غير،نوع ديگر،متفاوت ،ديگرى
which که اين( هم)،کدام
he او( ان مرد)،جانور نر
did (زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
correctly بطور درست و صحيح
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
done (بازگشت شود به)do ،انجام شده ،وقوع يافته
over پيش از،در مدت بارديگر،باقى ،گذشته ،روى ،بالاى سر،بر فراز،ان طرف ،درسرتاسر،دربالا،بسوى ديگر،متجاوز از،بالايى ،رويى ،بيرونى ،شفا يافتن ،پايان يافتن ،به انتها رسيدن ،پيشوندى بمعنى زيادو زياده و بيش
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
over پيش از،در مدت بارديگر،باقى ،گذشته ،روى ،بالاى سر،بر فراز،ان طرف ،درسرتاسر،دربالا،بسوى ديگر،متجاوز از،بالايى ،رويى ،بيرونى ،شفا يافتن ،پايان يافتن ،به انتها رسيدن ،پيشوندى بمعنى زيادو زياده و بيش
again دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
. .
he he
was بود
surprised متعجب
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
he او( ان مرد)،جانور نر
did (زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
cry فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
surprised متعجب
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
little صغير،اندک ،کم ،کوچک ،خرد،قد کوتاه ،کوتاه ،مختصر،ناچيز،جزئى ،خورده ،حقير،محقر،معدود،بچگانه ،درخور بچگى ،پست
ashamed شرمسار،خجل ،سرافکنده ،شرمنده
. .
surely يقينا،محققا،مسلما،بطور حتم
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
unkind نامهربان ،بى مهر،بى محبت ،بى عاطفه
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
cry فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
. .
tomorrow tomorrow
he او( ان مرد)،جانور نر
said (ماضى واسم مفعول فعل)say ،گفته شده ،مذکور،بيان شده ،گفت
out در حال اعتصاب ،غير متداول ،فاش شده ،علنا"،اخراج بازيگر،اوت ،دريافت کننده سرويس ،دستگاه خاموش ،در بيرون ،تمام ،بيرون از،افشا شده ،اشکار،بيرون ،خارج از حدود،حذف شده ،راه حل ،اخراج کردن ،اخراج شدن ،قطع کردن ،کشتن ،خاموش کردن ،رفتن ،ظاهر شدن ،فاش شدن ،بيرونى
loud باصداى بلند،بلند اوا،پر صدا،گوش خراش ،زرق وبرق دار،پرجلوه ،رسا،مشهور
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
shall بايد،بايست ،بايستى ،فعل معين
have دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
make ساختن اماده کردن ،تهيه کردن طرح کردن ،قرار دادن ،باعث شدن وادار يا مجبور کردن ،پيمودن ،رسيدن به ساخت ،ترکيب ،ساختن ،بوجود اوردن ،درست کردن ،تصنيف کردن ،خلق کردن ،باعث شدن ،وادار يامجبور کردن ،تاسيس کردن ،ساختمان ،ساخت ،سرشت ،نظير،شبيهع لوم مهندسى : حالت
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
coffin تابوت
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
dig حفر،حفارى ،کنايه ،کندن ،(مج ).کاوش کردن ،فرو کردن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
grave گودال ،سخت ،بم ،خطرناک ،بزرگ ،مهم ،موقر،سنگين ،نقش کردن ،تراشيدن ،حفر کردن ،قبر کندن ،دفن کردن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
then سپس ،پس( از ان)،بعد،انگاه ،دران هنگام ،در انوقت ،انوقتى ،متعلق بان زمان
i (د ).اول شخص مفرد،من( درحال مفعولى me گفته ميشود)،نهمين حرف الفباى انگليسى
shall بايد،بايست ،بايستى ،فعل معين
miss سوتى! ،خطا( بيليارد)،از دست رفتن ،موفق نشدن ،عدم اصابت گلوله به هدف ،)vi.vt.n.(از دست دادن ،احساس فقدان چيزى راکردن ،گم کردن ،خطا کردن ،نداشتن ،فاقدبودن : )n.(دوشيزه
her اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
when کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
longer بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
sight وسيله تنظيم ديد روى کمان ،ديدارى ،سوراخ روشنى رسان ،سوراخ ديد،رصد کردن ستارگان ،ميدان ديد،دوربين ديدن ،دوربين نشانه روى ،زاويه ياب توپ ،بينايى ،بينش ،باصره ،منظره ،تماشا،الت نشانه روى ،جلوه ،قيافه ،جنبه ،چشم ،قدرت ديد،ديدگاه ،هدف ،ديدن ،ديد زدن ،نشانکردن ،بازرسى کردن ،رويت کردن
. .
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
now حالا،اکنون ،فعلا،در اين لحظه ،هان ،اينک
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
dead ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
course مسير رفت و برگشت ،پيست مسابقه ،لايه ،طبقه ،قشر،راه ،مسير حرکت ،مسير هواپيما،دوره مسير تيراندازى ،مسير مسابقه ،دوره اموزش ،ميدان تير،خط سير( در نقشه بردارى)، : )n.(دوره ،مسير،روش ،جهت ،جريان ،(با )inدرطى ،درضمن ،بخشى از غذا،اموزه ،اموزگان ، : )vt.& vi.(دنبال کردن ،بسرعت حرکت دادن ،چهار نعل رفتن
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
right شايسته ،خوب ذيحق ،به طور صحيح ،شرح ما وقع ،نمايندگان جناح راست ،مستقيم ،صحيح ،واقعى ،بجا،عمودى ،قائمه ،درستکار،در سمت راست ،درست کردن ،اصلاح کردن ،دفع ستم کردن از،درست شدن ،قائم نگاهداشتن ،قائم ،ذيحق
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
must بايد،بايست ،ميبايستى ،بايسته ،ضرورى ،لابد
be مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
right شايسته ،خوب ذيحق ،به طور صحيح ،شرح ما وقع ،نمايندگان جناح راست ،مستقيم ،صحيح ،واقعى ،بجا،عمودى ،قائمه ،درستکار،در سمت راست ،درست کردن ،اصلاح کردن ،دفع ستم کردن از،درست شدن ،قائم نگاهداشتن ،قائم ،ذيحق
somehow بطريقى ،بيک نوعى ،هرجور هست ،هر جور
. .
things اسباب ،اشيا
cannot بازگشت شود به کن
be مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
bad )P.of bid(زمان ماضى قديمى فعلbid ، : )adj.& n.& adv.(بد،زشت ،ناصحيح ،بى اعتبار،نامساعد،مضر،زيان اور،بداخلاق ،شرير،بدکار،بدخو،لاوصول
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
they انها،ايشان ،انان
seem بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
. .
he he
stood (فعل ماضى)stand
over پيش از،در مدت بارديگر،باقى ،گذشته ،روى ،بالاى سر،بر فراز،ان طرف ،درسرتاسر،دربالا،بسوى ديگر،متجاوز از،بالايى ،رويى ،بيرونى ،شفا يافتن ،پايان يافتن ،به انتها رسيدن ،پيشوندى بمعنى زيادو زياده و بيش
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wife اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
disappearing ناپديد شدن ،غايب شدن ،پيدا نبودن
light روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
fixed ثابت شده ،قطعى ،ثابت ،مقطوع ،ماندنى
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
hair موى سر،زلف ،گيسو
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
made ساخته شده ،مصنوع ،ساختگى ،تربيت شده
finishing تمام کارى ،نازک کارى ،پرداخت
touches اعلام برخورد( شمشيربازى)
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
rest سه پايه ،بالشتک ،مقر،پايه ،تکيه گاه ،نشيمنگاه ،اسايش ،محل استراحت ،اسودن ،استراحت کردن ،ارميدن ،تجديد قوا،کردن ،تکيه دادن ،متکى بودن به ،الباقى ،نتيجه ،بقايا،سايرين ،ديگران ،باقيمانده ،(نظ ).راحت باش
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
did (زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
this اين ،(صورت جمع ان these است)
without برون ،بيرون از،از بيرون ،بطرف خارج ،انطرف ،فاقد،بدون
thinking فکرکننده ،باشعور
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
care مبالات ،توجه ،نگهدارى ،محافظت کردن ،مراقبت ،تيمار،پرستارى ،مواظبت ،بيم ،دلواپسى( م.م ).غم ،پروا داشتن ،غم خوردن ،علاقمند بودن
. .
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
still ساکن ،بى جوش ،بى کف ، : )adj&adv.(ارام ،بى حرکت ،راکد،هميشه ،بازهم ،هنوزهم معذلک ،vi&n(، : )vtارام کردن ،ساکت کردن ،خاموش شدن ،دستگاه تقطير،عرق گرفتن از،سکوت ،خاموشى
through )=thru(از ميان ،از وسط،از توى ،بخاطر،سرتاسر،از اغاز تا انتها،کاملا،تمام شده ،تمام ،از طريق ،بواسطه ،در ظرف
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
mind در نظر داشتن ،نگهدارى کردن رسيدگى کردن به ،نظر،نيت ،خاطر،ذهن ،خيال ،مغز،فهم ،فکر چيزى را کردن ،ياداورى کردن ،تذکر دادن ،مراقب بودن ،مواظبت کردن ،ملتفت بودن ،اعتناء کردن به ،حذر کردن از،تصميم داشتن
ran )n.(کلاف ،حلقه کلاف )p.of run(.زمان ماضى فعلrun
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
feeling احساس ،حس
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
was بود
right شايسته ،خوب ذيحق ،به طور صحيح ،شرح ما وقع ،نمايندگان جناح راست ،مستقيم ،صحيح ،واقعى ،بجا،عمودى ،قائمه ،درستکار،در سمت راست ،درست کردن ،اصلاح کردن ،دفع ستم کردن از،درست شدن ،قائم نگاهداشتن ،قائم ،ذيحق
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
he او( ان مرد)،جانور نر
should زمان ماضى واسم مفعول فعل معينshall
have دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
her اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
again دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
before قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
everything همه چيز
would تمايل ،خواسته ،ايکاش ،ميخواستم ،ميخواستند
be مصدر فعل بودن ،امر فعل بودن ،وجود داشتن ،زيستن ،شدن ،ماندن ،باش
explained توضيح دادن ،باتوضيح روشن کردن ،شرح دادن
. .
murlock murlock
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
experience ازمون ،اروين ،ورزيدگى ،کارازمودگى ،ازمايش ،تجربه کردن ،کشيدن ،تحمل کردن ،تمرين دادن
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
deep نقطه ميانى سر پيچ( شمشيربازى)،گود،ژرف ،عميق
sadness دلتنگى ،حزن
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
heart قلب ،سينه ،اغوش ،مرکز،دل و جرات ،رشادت ،مغز درخت ،عاطفه ،لب کلام ،جوهر،دل دادن ،جرات دادن ،تشجيع کردن ،بدل گرفتن
could (زمان ماضى واسم مفعول فعل)can ،ميتوانست
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
contain احاطه دشمن ،در بر گرفتن ،محتوى بودن حاوى بودن ،محتوى بودن ،دارا بودن ،دربرداشتن ،شامل بودن ،خوددارى کردن ،بازداشتن
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
imagination پندار،تصور،تخيل ،انگاشت ،ابتکار
could (زمان ماضى واسم مفعول فعل)can ،ميتوانست
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
understand فهميدن ،ملتفت شدن ،دريافتن ،درک کردن ،رساندن
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
did (زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
know دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
he او( ان مرد)،جانور نر
was بود
so Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
hard بشدت ،بسرعت ،سفت ،دشوار،مشکل ،شديد،قوى ،سخت گير،نامطبوع ،زمخت ،خسيس ،درمضيقه
struck درحال اعتصاب ،بصورت پسوند نيز بکار رفته وبمعنى ضربت خورده و مصيبت ديده يا مصيبت زده ميباشد
. .
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
knowledge شناسايى ،دانش ،معرفت ،وقوف ،دانايى ،علم ،اگاهى ،بصيرت ،اطلاع
would تمايل ،خواسته ،ايکاش ،ميخواستم ،ميخواستند
come رخ دادن ،امدن ،رسيدن
later اخرى ،دومى ،عقب تر،اخيرالذکر
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
never هرگز،هيچگاه ،هيچ وقت ،هيچ ،ابدا،حاشا
leave واگذارى ،اجازه مرخصى ،)n.vt.&vi.(اجازه ،اذن ،مرخصى ،رخصت ،باقى گذاردن ،رها کردن ،ول کردن ،گذاشتن ،دست کشيدن از،رهسپار شدن ،عازم شدن ،ترک کردن ، )leaf( : )vi.(برگ دادن
. .
deep deep
sadness دلتنگى ،حزن
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
an يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
artist هنرور،هنرپيشه ،صنعتگر،نقاش و هنرمند،موسيقيدان
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
powers راندن ،انرژى ،توانايى ،شدت ،دولت ،قوه يا توان( رياضيات)،دستگاه برقى ،برقى ،درشت نمايى قدرت دوربين ،توان( در رياضيات)،برترى ،توان ،اقتدار،سلطه نيروى برق ،قدرت ديد ذره بين ،نيرو بخشيدن به ،نيرومند کردن ،زور بکار بردن
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
affects عاطفه ،نتيجه ،احساسات ،برخورد،اثر کردن بر،تغيير دادن ،متاثر کردن ،وانمود کردن ،دوست داشتن ،تمايل داشتن(به)،تظاهر کردن به
people مردم ،خلق ،مردمان ،قوم ،ملت ،اباد کردن ،پرجمعيت کردن ،ساکن شدن
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
different متمايز،متفاوت
ways سرسره
. .
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
one تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
comes رخ دادن ،امدن ،رسيدن
like دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
stroke ضربه مهارشده ،ضربه با کنترل ،زمان ،مرحله ،سکته ،ضربه ،ضربت ،لطمه ،ضرب ،حرکت ،تکان ،لمس کردن ،دست کشيدن روى ،نوازش کردن ،زدن ،سرکش گذاردن( مثل سرکش روى حرف کاف)
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
an يک ،حرف a در جلو حروف صدادار و جلو حرف H بصورت an استعمال ميشود
arrow تير،خدنگ ،پيکان ،سهم
shocking منزجر کننده ،موحش ،تکان دهنده
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
emotions احساسات ،هيجانات ،شور،هيجانى
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
sharper مداد تراش ،ادم دغل وکلاهبردار
life جان ،حيات ،عمر،رمق ،مدت ،دوام ،دوران زندگى ،موجودات ،حبس ابد
. .
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
another ديگرى ،جدا،عليحده ،يکى ديگر،شخص ديگر
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
comes رخ دادن ،امدن ،رسيدن
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
blow جوشيدن ،دميدن هوا،ذوب ،هدر دادن موقعيت ،پرتاب محکم توپ ،ناتوانى در انداختن تمام ميله هاى بولينگ با دو ضربه ،ضربت ،صدمه ،وزش ،نواختن ،وزيدن ،در اثر دميدن ايجاد صدا کردن ،ترکيدن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
crushing سنگ شکنى
strike تصادف و نصادم کردن ،فرو بردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهى ،تک هوايى ،تصادم ،تک ناگهانى ،چادر را از جا کندن ،يورش ،حمله کردن ،حمله ،ضربه زدن ،ضربت زدن ،خوردن به ،بخاطر خطورکردن ،سکه ضرب کردن ،اصابت ،اعتصاب کردن ،اعتصاب ،ضربه ،برخورد
. .
we ما،ضمير اول شخص جمع
may امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
believe باور کردن ،اعتقادکردن ،گمان داشتن ،ايمان اوردن ،اعتقادداشتن ،معتقدبودن
murlock murlock
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
have دارا بودن ،مالک بودن ،ناگزير بودن ،مجبور بودن ،وادار کردن ،باعث انجام کارى شدن ،عقيده داشتن ،دانستن ،خوردن ،صرف کردن ،گذاشتن ،رسيدن به ،جلب کردن ،بدست اوردن ،دارنده ،مالک
been اسم مفعول فعل بودن)to be( ،بوده
affected ساختگى ،اميخته با ناز و تکبر،تحت تاثير واقع شده
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
way مسير،راه عبور،راه ،جاده ،طريق ،سبک)sabk( ،طرز،طريقه
. .
soon soon
after پس از،بعداز،در عقب ،پشت سر،درپى ،در جستجوى ،در صدد،مطابق ،بتقليد،بيادبود
he او( ان مرد)،جانور نر
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
finished تمام شده ،پرداخته ،مهذب ،با کمال
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
work عملى شدن کار،شغل ،وظيفه ،زيست ،عملکرد،نوشتجات ،اثار ادبى يا هنرى ،(درجمع )کارخانه ،استحکامات ،کار کردن ،موثر واقع شدن ،عملى شدن ،عمل کردن
he او( ان مرد)،جانور نر
sank (زمان ماضى فعل )sink غرق شد،فرو رفت
into توى ،اندر،در ميان ،در ظرف ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،مقارن
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
chair خرک( ارماتوربندى)،مقر،کرسى استادى در دانشگاه ،برکرسى ياصندلى نشاندن
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
side جهت ،پهلو کناره ،طرف ،سمت ،پهلو،جنب ،جانب ،ضلع ،کناره ،طرفدارى کردن از،در يکسو قرار دادن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
upon بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
which که اين( هم)،کدام
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
lay کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
noted برجسته ،مورد ملاحظه
how چگونه ،از چه طريق ،چطور،به چه سبب ،چگونگى ،راه ،روش ،متد،کيفيت ،چنانکه
white سفيدى ،سپيده ،سفيد شدن ،سفيد کردن
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
wifes اهل ،خانواده ،همسر،زن ،زوجه ،عيال ،خانم
face قسمت جلو شى ء،رويه راکت قسمتى از چوب هاکى که با گوى تماس دارد شيب صاف جلو موج ،جبهه( کوهنوردى)،نماى خارجى ،جبهه ،سينه کار،پيشانى ،رخ ،رخسار،صورت ،نما،روبه ،مواجه شدن ،چهره ،طرف ،سمت ،وجه ،ظاهر،منظر،روبروايستادن ،مواجه شدن ،روياروى شدن ،پوشاندن سطح ،تراشيدن ،صاف کردن ،روکش کردن
looked زمانى که مدار مين نسبت به عامل انفجار حساسيت نشان مى دهد،نگاه کردن ،نگريستن ،ديدن ،چشم رابکاربردن ،قيافه ،بنظرامدن مراقب بودن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن ،جستجو کردن
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
deepening گود کردن ،گودشدن
darkness تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
laid گذاشته
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
upon بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
tables به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
edge لبه دار کردن ،يال ،دوره ،پيروزى با فاصله امتياز کم ،لبه اسکيت ،لبه اسکى ، : )n.(کنار،نبش ،کناره ،تيزى ،برندگى ، : )n.& vt.& vi.(داراى لبه تيز کردن ،تحريک کردن ،کم کم پيش رفتن ،اريب وار پيش رفتن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
dropped محل يک ترمينال راه دور در شبکه فاصله ميان بالا و پايين يک ورق از لوازم التحرير کامپيوترى ،بار،نشست افت کردن ،گل پس از چرخيدن روى حلقه بسکتبال به زمين انداختن ،انداختن گوى گلف به سوراخ ،به زمين انداختن توپ پس از بل گرفتن ،جاگذاشتن حريف( دوچرخه سوارى)،کم کردن ،فرود،ژيگ ،قطره ،چکه ،نقل ،اب نبات ،از قلم انداختن ،افتادن ،چکيدن ،رهاکردن ،انداختن ،قطع مراوده ،افت ،سقوط
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
face قسمت جلو شى ء،رويه راکت قسمتى از چوب هاکى که با گوى تماس دارد شيب صاف جلو موج ،جبهه( کوهنوردى)،نماى خارجى ،جبهه ،سينه کار،پيشانى ،رخ ،رخسار،صورت ،نما،روبه ،مواجه شدن ،چهره ،طرف ،سمت ،وجه ،ظاهر،منظر،روبروايستادن ،مواجه شدن ،روياروى شدن ،پوشاندن سطح ،تراشيدن ،صاف کردن ،روکش کردن
into توى ،اندر،در ميان ،در ظرف ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،مقارن
them ايشان را،بايشان ،بانها
tearless بى اشک ،تهى از اشک
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
very بسيار،خيلى ،بسى ،چندان ،فراوان ،زياد،حتمى ،واقعى ،فعلى ،خودان ،همان ،عينا
sleepy خواب الود
. .
at at
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
moment عزم ،ممان وزن بار هواپيما،لنگر،ممان ،گشتاور( در رياضى)،گشتاور،لحظه ،دم ،ان ،هنگام ،زمان ،اهميت
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
long بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
screaming فريادزننده ،جالب ،روده برکننده
sound موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
came بتونه سربى( براى نگاهدارى قاب شيشه)،ميله سربى ،بتونه سربى ،گذشته فعل امدن
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
through )=thru(از ميان ،از وسط،از توى ،بخاطر،سرتاسر،از اغاز تا انتها،کاملا،تمام شده ،تمام ،از طريق ،بواسطه ،در ظرف
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
open باز کردن ،قابل بحث ،واريز نش ،سکى] ،وضع زه هنگام کشيده شدن ،خط باز بى دفاع( شمشيربازى)،فضاى باز،زمين باز،گسترده ، : )adj.(باز،گشوده ،سرگشاده ،داير،روباز،ازاد،بى الايش ،مهربان ،رک گو،صريح ،درمعرض ،بى پناه ،بى ابر،واريز نشده ،)vt.vi.(بازکردن ،گشودن ،گشادن ،افتتاح کردن ،اشکارکردن بسط دادن ،مفتوح شدن ،شکفتن ،روشن شدن ،خوشحال شدن ،باز شدن
window روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
. .
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
like دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
cry فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
lost گم شده ،(ماضى واسم مفعول فعل )lose گمشده ،از دست رفته ،ضايع ،زيان ديده ،شکست خورده گمراه ،منحرف ،مفقود
child parent child relat ionship،parent،ولد،بچه ،کودک ،طفل ،فرزند
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
far دوراز(با off يا out يا)away ،بسيار،بمراتب ،زياد،خيلى ،دور دست ،بعيد،بعلاوه
deep نقطه ميانى سر پيچ( شمشيربازى)،گود،ژرف ،عميق
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
darkening تار کردن ،تيره کردن ،تاريک شدن ،تاريک کردن
forest بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
man بازيگر تيم ،گماردن نفرات ،پر کردن محل ،قرار دادن سرنشين ،انسان ،شخص ،بر،نوکر،مستخدم ،اداره کردن ،گرداندن( امور)،شوهر،مهره شطرنج ،مردى
did (زمان ماضى فعل)do ،کرد،انجام داد
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
move کپى کردن اطلاعات از يک مکان حافظه در حافظه اصلى به مکان ديگر،تغيير دادن انتقال دادن ،حرکت کردن تکان خوردن ،پيش رفتن ،اسباب کشى کردن تکان ،حرکت فريبنده ،جنبيدن ،تکان دادن ،حرکت دادن ،بجنبش دراوردن ،بازى کردن ،متاثر ساختن ،جنبش ،تکان ،اقدام ،(دربازى )نوبت حرکت يابازى ،بحرکت انداختن ،وادار کردن ،تحريک کردن ،پيشنهاد کردن ،تغيير مکان ،حرکت کردن ،نقل مکان ،اسباب کشى کردن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
heard شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
unearthly عجيب و غريب ،غيرزمينى
cry فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
upon بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
failing قصور،ضعف ،نقص ،در صورت کوتاهى از
sense ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
again دگربار،پس ،دوباره ،باز،يکبارديگر،از طرف ديگر،نيز،بعلاوه ،ازنو
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
nearer شبيه ،نزديک به ضربه( کشتى)،تقريبا،قريب ،صميمى ،نزديک شدن
than نسبت به ،تا اينکه ،بجز،غير از
before قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
. .
maybe شايد،احتمالا
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
wild ريسکى ،وحشى ،جنگلى ،خود رو،شيفته و ديوانه
animal حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
maybe شايد،احتمالا
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
dream خواب ديدن ،رويا ديدن
. .
for free on rail،بجهت ،بواسطه ،بجاى ،از طرف ،به بهاى ،درمدت ،بقدر،در برابر،درمقابل ،برله ،بطرفدارى از،مربوط به ،مال ،براى اينکه ،زيرا که ،چونکه
murlock murlock
was بود
asleep خواب ،خفته ،خوابيده
. .
some some
hours ساعت ،¹ 6دقيقه ،وقت ،مدت کم
later اخرى ،دومى ،عقب تر،اخيرالذکر
he او( ان مرد)،جانور نر
awoke بيدار
lifted برداشتن ،از جا کندن ،دامنه بالابرى( منجنيق)،حمل کردن ،حمل و نقل هوايى ،ظرفيت ،مقدورات هوايى ،بار زدن ،جرثقيل ،بالا بردن ،سرقت کردن ،بالا رفتن ،مرتفع بنظرامدن ،بلندى ،بالابرى ،يک وهله بلند کردن بار،دزدى ،سرقت ،ترقى ،پيشرفت ،ترفيع ،اسانسور،بالارو،جر ثقيل ،بالا بر
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
head دهنه ابزار،ارتفاع ريزش ،سر رولور سر،مبحث ،موضوع در راس چيزى واقع شدن ،ضربه با سر،هد،انتهاى ميز بيليارد،طول سر اسب بعنوان مقياس فاصله برنده از نفر بعد،دستشويى قايق ،بالاى بادبان ،سرفشنگ ،عناصر اوليه ستون ،پيش رو،رهبر يا دسته پيشرو يک ستون ،توالت ناو،عازم شدن ،سرپل گرفتن ،مواجه شدن ، )n.& adj.(سر،کله ،راس ،عدد،نوک ،ابتداء،انتها،دماغه ،دهانه ،رئيس ،سالار،عنوان ،موضوع ،منتها درجه ،موى سر،فهم ،خط سر،فرق ،سرصفحه ،سرستون ،سر درخت ،اصلى ،عمده ،مهم ، : )vt.(سرگذاشتن به ،داراى سرکردن ،رياست داشتن بر،رهبرى کردن
from بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
listened شنيدن ،گوش دادن ،پذيرفتن ،استماع کردن ،پيروى کردن از،استماع
closely بدقت
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
knew ماضى فعلKnow ،دانست
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
why چرا،براى چه ،بچه جهت
. .
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
black تيره ،سياه شده ،چرک وکثيف ،زشت ،تهديد اميز،عبوسانه ،سياهى ،دوده ،لباس عزا،سياه رنگ ،سياه رنگى ،سياه کردن
darkness تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
side جهت ،پهلو کناره ،طرف ،سمت ،پهلو،جنب ،جانب ،ضلع ،کناره ،طرفدارى کردن از،در يکسو قرار دادن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
he او( ان مرد)،جانور نر
remembered بخاطراوردن ،ياد اوردن ،بخاطر داشتن
everything همه چيز
without برون ،بيرون از،از بيرون ،بطرف خارج ،انطرف ،فاقد،بدون
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
shock شوک ،حمله عصبى ،ضربه ،ضربت زدن ضربت ،عمل غافلگيرى ،صدمه ،هراس ناگهانى ،لطمه ،تصادم ،تلاطم ،تشنج سخت ،توده کردن ،خرمن کردن ،هول وهراس پيدا کردن ،ضربت سخت زدن ،تکان سخت خوردن ،دچار هراس سخت شدن ،سراسيمه کردن ،تکان دادن ،ترساندن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
strained صاف کرده ،فشرده ،اجبارى ،تيره
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
eyes روزنه دار،چشمى ،گوشواره اى سوراخ سوزن ،سوراخ ميخ کوهنوردى ،حلقه ،شکاف درجه دايره اى شکل ،چشم ،ديده ،بينايى ،دهانه ،سوراخ سوزن ،دکمه يا گره سيب زمينى ،مرکز هر چيزى ،کاراگاه ،نگاه کردن ،ديدن ،پاييدن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
see ديدن ،مشاهده کردن ،نگاه کردن ،فهميدن ،مقر يا حوزه اسقفى ،بنگر
he او( ان مرد)،جانور نر
knew ماضى فعلKnow ،دانست
not نه منطقى ،نا،نفى منطقى ،نه ،خير،حرف منفى ،نقيض ،نقض ،نفى
what علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
. .
his his
senses ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
all مساوى( پينگ پنگ)، : )adj.& adv.& n.(همه ،تمام ،کليه ،جميع ،هرگونه ،همگى ،همه چيز،داروندار،يکسره ،تماما،بسيار، : )pref.(بمعنى( غير )و( ديگر)
alert گوش به زنگ هشيار،به گوش ،گوش بزنگ ،هوشيار،مواظب ،زيرک ،اعلام خطر،اژيرهوايى ،بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
breath دم ،نفس ،نسيم ،(مج ).نيرو،جان ،رايحه
was بود
suspended دروا
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
blood خوى ،مزاج ،نسبت ،خويشاوندى ،نژاد،(مج ).نيرو،خون الودکردن ،خون جارى کردن ،خون کسى را بجوش اوردن ،عصبانى کردن
was بود
still ساکن ،بى جوش ،بى کف ، : )adj&adv.(ارام ،بى حرکت ،راکد،هميشه ،بازهم ،هنوزهم معذلک ،vi&n(، : )vtارام کردن ،ساکت کردن ،خاموش شدن ،دستگاه تقطير،عرق گرفتن از،سکوت ،خاموشى
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
if ايا،خواه ،هرگاه ،هر وقت ،اى کاش ،کاش ،اگر،چنانچه ،(مج).شرط،حالت ،تصور،بفرض
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
assist بازيگرى که درکسب امتياز کمک کرده رساندن گوى به يار براى گل زدن در هاکى روى يخ ،همدستى و يارى کردن ،دستگيرى کردن ،شرکت جستن ،حضور بهم رساندن ،توجه کردن ،مواظبت کردن ،ملحق شدن ،پيوستن به ،حمايت کردن از،پايمردى کردن ،دستيارى کردن ،ياور،همکارى ،کمک کردن ،مساعدت کردن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
silence ايست بى حرکت ،خموشى ،خاموشى ،سکوت ،ارامش ،فروگذارى ،ساکت کردن ،ارام کردن ،خاموش شدن
. .
who کى ،که ،چه شخصى ،چه اشخاصى ،چه کسى
what علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
awakened بيدار ( شده) ،اگاهى يافته
him او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
where هرکجا،در کجا،در کدام محل ،درچه موقعيتى ،در کدام قسمت ،از کجا،از چه منبعى ،اينجا،درجايى که
was بود
it suddenly it suddenly
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
shook (زمان ماضى فعل)shake ، : )vt.&n.(مجموع تخته هاى لازم براى ساختن بشکه وچليک وامثال ان ،روکش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره ،دسته ،بسته کردن
under درزير،پايين تراز،کمتر از،تحت تسلط،مخفى در زير،کسرى دار،کسر،زيرين
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
. .
at بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
same همان چيز همان کار،همان شخص ،يکسان ،يکنواخت ،همان چيز،همان کار،همان جور،بهمان اندازه
time وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
he او( ان مرد)،جانور نر
heard شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
imagined تصور کردن ،پنداشتن ،فرض کردن ،انگاشتن ،حدس زدن ،تفکر کردن
he او( ان مرد)،جانور نر
heard شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
light روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
soft نيمبند،نرم ،ملايم ،مهربان ،نازک ،عسلى ،نيم بند،سبک ،شيرين ،گوارا،(درموردهوا )لطيف
step گام برداشتن ،با گام پيمودن ،پاشنه کفش ،کف پله ،قراردادن دکل درحفره مخصوص ،گام ،مرحله ،صداى پا،پله ،رکاب ،پلکان ،رتبه ،درجه ،قدم برداشتن ،قدم زدن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
then سپس ،پس( از ان)،بعد،انگاه ،دران هنگام ،در انوقت ،انوقتى ،متعلق بان زمان
another ديگرى ،جدا،عليحده ،يکى ديگر،شخص ديگر
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
sounds موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
bare بدون روکش ،بدون روپوش ،لخت ،عريان ،(مج ).ساده ،عارى ،برهنه کردن ،اشکارکردن
feet پاچنگال برداشتن ،پازدن ،قدم زدن ،پايه ،پايين ،دامنه
walking گردش ،راه رونده
upon بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
floor he floor he
was بود
afraid هراسان ،ترسان ،ترسنده ،ترسيده ،از روى بيميلى(غالبا با of ميايد)،متاسف
beyond انسوى ،انطرف ماوراء،دورتر،برتر از
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
power راندن ،انرژى ،توانايى ،شدت ،دولت ،قوه يا توان( رياضيات)،دستگاه برقى ،برقى ،درشت نمايى قدرت دوربين ،توان( در رياضيات)،برترى ،توان ،اقتدار،سلطه نيروى برق ،قدرت ديد ذره بين ،نيرو بخشيدن به ،نيرومند کردن ،زور بکار بردن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
cry فرياد زدن ،داد زدن ،گريه کردن ،صدا کردن ،فرياد،گريه ،خروش ،بانگ زدن
out در حال اعتصاب ،غير متداول ،فاش شده ،علنا"،اخراج بازيگر،اوت ،دريافت کننده سرويس ،دستگاه خاموش ،در بيرون ،تمام ،بيرون از،افشا شده ،اشکار،بيرون ،خارج از حدود،حذف شده ،راه حل ،اخراج کردن ،اخراج شدن ،قطع کردن ،کشتن ،خاموش کردن ،رفتن ،ظاهر شدن ،فاش شدن ،بيرونى
or يا اينکه ،يا انکه ،خواه ،چه
move کپى کردن اطلاعات از يک مکان حافظه در حافظه اصلى به مکان ديگر،تغيير دادن انتقال دادن ،حرکت کردن تکان خوردن ،پيش رفتن ،اسباب کشى کردن تکان ،حرکت فريبنده ،جنبيدن ،تکان دادن ،حرکت دادن ،بجنبش دراوردن ،بازى کردن ،متاثر ساختن ،جنبش ،تکان ،اقدام ،(دربازى )نوبت حرکت يابازى ،بحرکت انداختن ،وادار کردن ،تحريک کردن ،پيشنهاد کردن ،تغيير مکان ،حرکت کردن ،نقل مکان ،اسباب کشى کردن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
waited صبر کردن ،چشم براه بودن ،منتظر شدن ،انتظار کشيدن ،معطل شدن ،پيشخدمتى کردن
waited صبر کردن ،چشم براه بودن ،منتظر شدن ،انتظار کشيدن ،معطل شدن ،پيشخدمتى کردن
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
darkness تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
through )=thru(از ميان ،از وسط،از توى ،بخاطر،سرتاسر،از اغاز تا انتها،کاملا،تمام شده ،تمام ،از طريق ،بواسطه ،در ظرف
what علامت استفهام ،حرف ربط،کدام ،چقدر،هرچه ،انچه ،چه اندازه ،چه مقدار
seemed بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
like دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
centuries عده نظامى صد نفرى ،گروهان صد نفرى( قديمى)،سده ،قرن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
such يک چنين ،اين قبيل ،اين جور،اين طور
fear ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
. .
fear ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
one تک ،شخص ،ادم ،کسى ،شخصى ،يک واحد،يگانه ،منحصر،عين همان ،يکى از همان ،متحد،عدد يک ،يک عدد،شماره يک
may امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
know دانستن ،اگاه بودن ،شناختن
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
yet هنوز،تا ان زمان ،تا کنون ،تا انوقت ،تاحال ،باز هم ،بااينحال ،ولى ،درعين حال
live برقدار،تحت پتانسيل ،زنده کردن ،فشنگ جنگى ،مهمات جنگى ، : )vt.& vi.(زندگى کردن ،زيستن ،زنده بودن ، : )adj.(زنده ،سرزنده ،موثر،داير
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
tell گفتن ،بيان کردن ،نقل کردن ،فاش کردن ،تشخيص دادن ،فرق گذاردن ،فهميدن
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
tried ازموده شده ،در محک ازمايش قرار گرفته
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
failed ناموفق
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
speak دراييدن ،سخن گفتن ،حرف زدن ،صحبت کردن ،تکلم کردن ،گفتگو کردن ،سخنرانى کردن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
womans زنانگى ،کلفت ،رفيقه( نامشروع)،زن صفت ،ماده ،مونث ،جنس زن
name نام بردن ،اسم ،نام و شهرت ،ابرو،علامت ،ناميدن ،بنام صداکردن ،نام دادن ،مشهور،نامدار
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
tried ازموده شده ،در محک ازمايش قرار گرفته
but ولى ،اما،ليکن ،جز،مگر،باستثناى ،فقط،نه تنها،بطور محض ،بى ،بدون
failed ناموفق
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
stretch کشش ،دراز کردن ، : )vt.& vi.(کشيدن ،امتداددادن ،بسط دادن ،منبسط کردن ،کش امدن ،کش اوردن ،کش دادن ،گشادشدن ، : )n.& adj.(بسط،ارتجاع ،قطعه(زمين)،اتساع ،کوشش ،خط ممتد،دوره ،مدت
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
hand امضا،وضعى که بتوان گوى اصلى بيليارد را در هر نقطه گذاشت ،نفر،يارى دادن ، )n.(دست ،عقربه ،دسته ،دستخط،خط،شرکت ،دخالت ،طرف ،پهلو،پيمان ، )vt.&vi.(دادن ،کمک کردن ،بادست کارى را انجام دادن ،يک وجب
across سرتاسر،ازاين سو بان سو،درميان ،ازعرض ،ازميان ،ازوسط،ازاين طرف بان طرف
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
learn اموختن ،يادگرفتن ،اگاهى يافتن ،فرا گرفتن ،خبر گرفتن ،فهميدن ،دانستن
if ايا،خواه ،هرگاه ،هر وقت ،اى کاش ،کاش ،اگر،چنانچه ،(مج).شرط،حالت ،تصور،بفرض
she او،ان دختر يا زن ،جانور ماده
was بود
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
throat گلو( ى بادبان)،گلوگاه ،ناى ،دهانه ،(مج ).صدا،دهان ،از گلو ادا کردن
was بود
powerless بى زور
. .
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
arms جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
hands قدرت توپگيرى - crew
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
like دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
lead symb : Pb،کابل هادى ،هدايت نمودن ،سوق دادن وادار کردن ،جلو بردن تير از هدف ،پايى که در پرش از روى مانع زودتر از پاى ديگر بلند مى شود،تقدم( فاز)،زاويه سبقت ،بست اتصال ،قطب اتصال ،سيم اتصال ،سيم واسطه ،زاويه پيشگيرى ،سبقت ،هادى ، : )n.vt.& adj.(سرب ،شاقول گلوله ،رنگ سربى ،سرب پوش کردن ،سرب گرفتن ،باسرب اندودن ، : )adj.vi.vt.&n.(راهنمايى ،سرمشق ،تقدم ،راه اب ،مدرک ،رهبرى کردن ،بردن ،راهنمايى کردن ،هدايت کردن ،سوق دادن ،بران داشتن ،منجر شدن ،پيش افت
. .
then then
something يک چيزى ،تا اندازه اى ،قدرى
most بيشترين ،زيادترين ،بيش از همه
frightful وحشتناک
happened روى دادن ،رخ دادن اتفاق افتادن ،واقع شدن ،تصادفا برخوردکردن ،پيشامدکردن
. .
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
seemed بنظر امدن ،نمودن ،مناسب بودن ،وانمود شدن ،وانمود کردن ،ظاهر شدن
as بطوريکه ،همچنانکه ،هنگاميکه ،چون ،نظر باينکه ،در نتيجه ،بهمان اندازه ،بعنوان مثال ،مانند
if ايا،خواه ،هرگاه ،هر وقت ،اى کاش ،کاش ،اگر،چنانچه ،(مج).شرط،حالت ،تصور،بفرض
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
heavy گزاف ،شديد،گران ،وزين ،زياد،سخت ،متلاطم ،کند،دل سنگين ،تيره ،ابرى ،غليظ،خواب الود،فاحش ،ابستن ،باردار
body متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
was بود
thrown پرتاب
against دربرابر،درمقابل ،پيوسته ،مجاور،بسوى ،مقارن ،برضد،مخالف ،عليه ،به ،بر،با
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
force پاس بى هدف ،نيروى نظامى ،تحمل کردن مجبور کردن ،فشار دادن ،جبر،عنف ،نفوذ،(درجمع )قوا،عده ،شدت عمل ،(فيزيک )بردار نيرو،خشونت نشان دادن ،درهم شکستن ،قفل يا چفت را شکستن ،مسلح کردن ،مجبورکردن بزور گرفتن ،بزور بازکردن ،بى عصمت کردن ،راندن ،بيرون کردن ،بازور جلو رفتن ،تحميل ،مجبور کردن
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
pushed تحت فشار قرار دادند
against دربرابر،درمقابل ،پيوسته ،مجاور،بسوى ،مقارن ،برضد،مخالف ،عليه ،به ،بر،با
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
chest صندوق ،يخدان ،جعبه ،تابوت ،خزانه دارى ،قفسه سينه
. .
at بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
same همان چيز همان کار،همان شخص ،يکسان ،يکنواخت ،همان چيز،همان کار،همان جور،بهمان اندازه
time وقت قرار دادن براى ،به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن ،تعيين کردن ،تنظيم کردن زمان بندى کردن ،موقع ،تايم ،گاه ،فرصت ،مجال ،هنگام ،(درجمع )زمانه ،ايام ،روزگار،مد روز،عهد،مدت ،وقت معين کردن ،متقارن ساختن ،مرور زمان را ثبت کردن ،زمانى ،موقعى ،ساعتى
he او( ان مرد)،جانور نر
heard شنيد،گوش داد،شنفت ،گوش کرد،استماع کرد،خبرداشت
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
felt پشم ماليده ونمد شده ،نمدپوش کردن ،نمد مالى کردن : )p.of feel( زمان ماضى فعلfeel
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
fall سقوط کردن ،رخ دادن ،تنزل کردن ،افت ،بى عفت شدن ،ارزان شدن ،مرتد شدن ،ضربه فنى( کشتى)،شيب ،شيبشکن ،ريزش ،طناب قرقره ،خزان ،پاييز،سقوط،هبوط،نزول ،زوال ،ابشار،افتادن ،ويران شدن ،فرو ريختن ،پايين امدن ،تنزل کرد ن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
something يک چيزى ،تا اندازه اى ،قدرى
upon بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
floor محدوده زمين ،کف( در ازمون)،کف اطاق ،کف زمين ،بستر( دره وغيره)،بزمين زدن ،شکست دادن ،کف سازى کردن ،اشکوب ،طبقه
. .
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
was بود
so Send Only،چنين ،اينقدر،اينطور،همچو،بقدرى ،انقدر،چندان ،همينطور،همچنان ،همينقدر،پس ،بنابراين ،از انرو،خيلى ،باين زيادى
violent جابرانه ،تند،سخت ،شديد،جابر،قاهرانه
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
crash از کار افتادن ،پايان عمليات کامپيوتر،توقف سيستم از طريق خرابى سخت افزارى يا اشتباه نرم افزارى ،قفل ،سرنگون ،متوقف ،شکستگى ،سقوط هواپيما،خردکردن ،درهم شکستن ،ريز ريز شدن ،سقوط کردن هواپيما،ناخوانده وارد شدن ،صداى بلند يا ناگهانى( در اثر شکستن)،سقوط
that اشاره بدور،ان يکى ،براى انکه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
whole کل ،درست ،دست نخورده ،کامل ،بى خرده ،همه ،سراسر،تمام ،سالم
house مجلس ،جا دادن ،محکم کردن ،سراى ،جايگاه ،خاندان ،برج ،اهل خانه ،اهل بيت ،جادادن ،منزل دادن ،پناه دادن ،منزل گزيدن ،خانه نشين شدن
shook (زمان ماضى فعل)shake ، : )vt.&n.(مجموع تخته هاى لازم براى ساختن بشکه وچليک وامثال ان ،روکش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره ،دسته ،بسته کردن
. .
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
fight مبارزه ،نبرد،کارزار،پيکار،زد وخورد،جنگ کردن ،نزاع کردن ،جنگيدن
followed پيروى کردن از،متابعت کردن ،دنبال کردن ،تعقيب کردن ،فهميدن ،درک کردن ،در ذيل امدن ،منتج شدن ،پيروى ،استنباط،متابعت
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
confusion اسيمگى ،پريشانى ،درهم وبرهمى ،اغتشاش ،دست پاچگى ،گيجى ،اشتباهى گرفتن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
sounds موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
impossible غير ممکن ،امکان نا پذير،نشدنى
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
describe شرح دادن ،توصيف کردن ،وصف کردن
. .
murlock murlock
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
risen برخاسته ،طلوع کرده
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
feet پاچنگال برداشتن ،پازدن ،قدم زدن ،پايه ،پايين ،دامنه
. .
extreme حد غايى ،کرانى ،انتهايى ،کران ،بينهايت ،خيلى زياد،حداکثر،درمنتهى اليه ،دورترين نقطه ،فزونى ،مفرط
fear ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
caused معلول
him او را( ان مرد را)،به او( به ان مرد)
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
lose گم کردن ،مفقود کردن ،تلف کردن ،از دست دادن ،زيان کردن ،منقضى شدن ،باختن(در قمار وغيره)،شکست خوردن
control بازرسى کردن ،کنترل کردن فرمان ،اختيار،بازرسى نظارت ،جلوگيرى ،سيستم کنترل شبکه دستگيره کنترل ،مهار،کنترل کردن ،نظارت کردن ،تنظيم کردن ،بازرسى ،کنترل ،بازبينى ،کاربرى
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
senses ادراک ،معنى مفاد،مدلول ،مصداق ،حواس پنجگانه ،هوش ،شعور،معنى ،مفاد،حس تشخيص ،مفهوم ،احساس کردن ،پى بردن ،حس کردن ،دريافتن ،جهت
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
threw (زمان ماضى فعل)throw ،پرتاب کرد،انداخت
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
hands قدرت توپگيرى - crew
upon بر روى ،فوق ،بر فراز،بمحض ،بمجرد
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
table به جدولى انتقال دادن ،جدول( جدول محاسبات)،سفره ،خوان ،لوح ،جدول ،ليست ،(در مجلس )از دستور خارج کردن ،معوق گذاردن ،روى ميز گذاشتن ،در فهرست نوشتن ،کوهميز،مطرح کردن
. .
nothing هيچ ،نيستى ،صفر،بى ارزش ،ابدا
was بود
there there there there
is است هست( سوم شخص مفرد از فعل)
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
point نقطه گذارى کردن ،دماغه ،دلالت کردن متوجه کردن ،مقصود،محل ،مرکز،جهت مرحله ،باريک کردن( انتهاى طناب)،راس ،رسد نوک ،هدف گيرى کردن ،نشانه روى کردن ،به سمت متوجه کردن ،سر،نکته ،ماده ،اصل ،موضوع ،جهت ،درجه ،امتياز بازى ،نمره درس ،پوان ،هدف ،مسير،مرحله ،قله،پايان ،تيزکردن ،گوشه دارکردن ،نوکدار کردن ،نوک گذاشتن( به)،خاطر نشان کردن ،نشان دادن ،متوجه ساختن ،نقطه گذارى کردن ،مميز،اشاره کردن
at بسوى ،بطرف ،به ،پهلوى ،نزديک ،دم ،بنابر،در نتيجه ،بر حسب ،از قرار،بقرار،سرتاسر،مشغول
which که اين( هم)،کدام
fear ترس ،بيم ،هراس ،ترسيدن(از)،وحشت
may امکان داشتن ،توانايى داشتن ،قادر بودن ،ممکن است ،ميتوان ،شايد،انشاءالله ،ايکاش ،جشن اول ماه مه ،(مج ).بهار جوانى ،ريعان شباب ،ماه مه
turn تراشيدن ،دور زدن ،پيچ مسير،تاباندن ،پيچ تغيير سمت ناگهانى اسکيت ،نوبت ،چرخش ،گردش( بدور محور يامرکزى)،چرخ ،گشت ماشين تراش ،پيچ خوردگى ،قرقره ،استعداد،ميل ،تمايل ،تغيير جهت ،تاه زدن ،برگرداندن ،پيچاندن ،گشتن ،چرخيدن ،گرداندن ،وارونه کردن ،تبديل کردن ،تغيير دادن ،دگرگون ساختن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
insanity ديوانگى ،جنون
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
insanity ديوانگى ،جنون
incites انگيختن ،باصرار وادار کردن ،تحريک کردن
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
action اژيرش ،فرمان حاضر به تير،جنگ عمليات ،کنش ،کردار،فعل ،اقدام ،رفتار،جديت ،جنبش ،حرکت ،اشاره ،تاثير،اثر جنگ ،نبرد،پيکار،اشغال نيروهاى جنگى ،گزارش ،وضع ،طرز عمل ،(حق ).اقامه ء دعوا،جريان حقوقى ،تعقيب ،بازى ،تمرين ،سهم ،سهام شرکت
. .
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
no =number )No.( : )n.(، : )adv.& adj.(پاسخ نه ،منفى ،مخالف ،خير،ابدا
definite محکم ،معين ،قطعى ،تصريح شده ،صريح ،روشن ،معلوم
plan طرح کشيدن يا ريختن ،طرح ريزى کردن در نظر داشتن ،نقشه کف ،نقشه مسطحه ،برنگاره ،هامن ،طرح ريزى کردن ،طرح کردن ،برنامه ،تدبير،انديشه ،خيال ،نقشه کشيدن ،طرح ريختن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
acting ايفاى نمايش ،جدى ،فعال ،کارى ،کفالت کننده ،کفيل ،متصدى ،عامل ،بازيگرى ،جديت ،فعاليت ،کنشى
like دوست داشتن ،مايل بودن ،دل خواستن ،نظير بودن ،بشکل يا شبيه( چيزى يا کسى )بودن ،قرين ،نظير،همانند،متشابه ،شبيه ،همچون ،بسان ،همچنان ،هم شکل ،هم جنس ،متمايل ،به تساوى ،شايد،احتمالا،فى المثل ،مثلا،همگونه
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
madman مرد ديوانه
murlock murlock
ran )n.(کلاف ،حلقه کلاف )p.of run(.زمان ماضى فعلrun
quickly بسرعت ،تند
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
wall تيغه کشيدن ،مانع يکپارچه در پرش اسب مرکب از جعبه هاى روى هم ،جدار،محصور کردن ،حصار دار کردن ،ديوار کشيدن ،ديوارى
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
seized ضبط کردن ،ربودن ،ضبط يا توقيف يا تصرف کردن ،گيرکردن پيستون بعلت حرارت زياد،تصرف کردن ،گرفتن ،نج پيچ کردن طناب ،اشغال هدف ،بتصرف اوردن ،ربون ،قاپيدن ،توقيف کردن ،دچار حمله( مرض وغيره )شدن ،درک کردن
his ضمير ملکى سوم شخص مفردمذکر،مال او( مرد)،مال انمرد
loaded (ز.ع -.امر ).مست ،پولدار،داراى پول زياد،بارشده ،مملو،پر
rifle توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
without برون ،بيرون از،از بيرون ،بطرف خارج ،انطرف ،فاقد،بدون
aim هدف کلى ، : )vt.& vi.(دانستن ،فرض کردن ،ارزيابى کردن ،شمردن ،نائل شدن(به)،به نتيجه رسيدن ،قراول رفتن ،قصد داشتن ،هدف گيرى کردن ،نشانه گرفتن : )n.(.حدس ،گمان ،جهت ،ميدان ،مراد،راهنمايى ،رهبرى ،نشان ،هدف ،مقصد
fired (گ.ش ).صنوبر،شاه درخت
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
. .
the the
flash درخش ،درخشيدن ،نور مختصر،پيام انى يا برق اسا،نور،روشنايى مختصر،يک ان ،لحظه ،بروز ناگهانى ،جلوه ،تشعشع ،برق زدن ،ناگهان شعله ور شدن ،زود گذشتن ،فلاش عکاسى ،تلالو،تاباندن
from بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
rifle توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
lit زمان گذشته فعلlight
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
room اتاق ،خانه ،فضا،محل ،موقع ،مجال ،مسکن گزيدن ،منزل دادن به ،وسيع تر کردن
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
clear کليد پاک کردن صفحه نمايش ،نص ،خالص کردن ،دور کردن توپ از دروازه ،ترخيص کردن از گمرک ،بطور واضح ،درست ،رفع خطر،پيام کشف روشن کردن ، : )adj.(اشکار،زلال ،صريح ،شفاف ،زدودن ،ترخيص کردن ، : )vt.& vi.(روشن کردن ،واضح کردن ،توضيح دادن ،صاف کردن ،تبرئه کردن ،فهماندن
brightness روشنى ،درخشندگى ،زرنگى
. .
he او( ان مرد)،جانور نر
saw اره کردن ،( )p.of see(زمان ماضى فعل )see ديد،)n.vt.vi.(سخن ،لغت يا جمله ضرب المثل ،امثال و حکم ،هراسبابى شبيه اره
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
huge سترگ ،کلان ،گنده ،تنومند،بزرگ جثه
fierce ژيان ،درنده ،شرزه ،حريص ،سبع ،تندخو،خشم الود
panther (ج.ش ).پلنگ ،يوزپلنگ
dragging روشى که باعث مى شود تصوير گرافيکى نمايش داده شده با مکان نما حرکت کند
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
dead ساکن ،مات ،مسکوت ،توپ کم جان ،مرده ،بى حس ،منسوخ ،کهنه ،مهجور
woman زنانگى ،کلفت ،رفيقه( نامشروع)،زن صفت ،ماده ،مونث ،جنس زن
toward اينده ،روى ،بسوى ،بطرف ،نسبت به ،درباره ،نزديک به ،مقارن ،درراه ،براى
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
window روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
wild ريسکى ،وحشى ،جنگلى ،خود رو،شيفته و ديوانه
animals حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
teeth (صورت جمع کلمه)tooth ،دندانها
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
fixed ثابت شده ،قطعى ،ثابت ،مقطوع ،ماندنى
on درباره ،همراه ،نزد،در اوج قدرت ،گويى که هدف ضربه بعدى است( بيليارد)،وصل ،روشن ،برقرار،در روى ،برروى ،بالاى ،در باره ،راجع به ،در مسير،عمده ،باعتبار،بعلت ،بطرف ،در بر،برتن ،به پيش ،به جلو،همواره ،بخرج
her اورا( مونث)،ان زن را،باو،مال او
throat گلو( ى بادبان)،گلوگاه ،ناى ،دهانه ،(مج ).صدا،دهان ،از گلو ادا کردن
then سپس ،پس( از ان)،بعد،انگاه ،دران هنگام ،در انوقت ،انوقتى ،متعلق بان زمان
there درانجا،به انجا،بدانجا،در اين جا،دراين موضوع ،انجا،ان مکان
was بود
darkness تاريکى ،نابينائى ،بى بصيرتى
blacker تيره ،سياه شده ،چرک وکثيف ،زشت ،تهديد اميز،عبوسانه ،سياهى ،دوده ،لباس عزا،سياه رنگ ،سياه رنگى ،سياه کردن
than نسبت به ،تا اينکه ،بجز،غير از
before قبل از،جلو،پيش روى ،درحضور،قبل ،پيش از،پيشتر،پيش انکه
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
silence ايست بى حرکت ،خموشى ،خاموشى ،سکوت ،ارامش ،فروگذارى ،ساکت کردن ،ارام کردن ،خاموش شدن
. .
when when
he او( ان مرد)،جانور نر
returned عودت دادن ،پس فرستادن ،عملکرد،گزارش رسمى مامور شهربانى يا ساير مامورين رسمى در جواب نامه اى که دادگاه به ايشان نوشته کيفيت پيگرد را در پرونده بخصوصى سوال مى کند،اعاده بازگشت ،عودت ،گزارش دادن ،گزارش رسمى ،بازده ،درامد،بازگشت ،برگشت ،برگرداندن ،برگشتن،مراجعت کردن ،رجعت ،اعاده
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
consciousness هوشيارى ،خبر،حس اگاهى
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
sun خورشيد،درمعرض افتاب قرار دادن ،تابيدن
was بود
high بزرگ ،سخت ،بالا،فراز،عالى ،جاى مرتفع ،بلند پايه ،متعال ،رشيد،وافر گران ،گزاف ،خشمگينانه ،خشن ،متکبرانه ،تند زياد،باصداى زير،باصداى بلند،بو گرفته ،اندکى فاسد
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
forest بيشه ،تبديل به جنگل کردن ،درختکارى کردن
was بود
filled انباشته ،پر
with با،بوسيله ،مخالف ،بعوض ،در ازاء،برخلاف ،بطرف ،درجهت
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
sounds موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
singing خوانندگى ،اوازخوانى ،خواننده ،نغمه سرا
birds پرنده ،مرغ ،جوجه ،مرغان
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
body متن پيام ،گروه يا يکانى از يک عده عمده ،جسد،تنه ،تن ،بدن ،لاشه ،بدنه ،اطاق ماشين ،جرم سماوى ،داراى جسم کردن ،ضخيم کردن ،غليظ کردن
lay کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
near شبيه ،نزديک به ضربه( کشتى)،تقريبا،قريب ،صميمى ،نزديک شدن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
window روزنه ،ويترين ،دريچه ،پنجره دار کردن
where هرکجا،در کجا،در کدام محل ،درچه موقعيتى ،در کدام قسمت ،از کجا،از چه منبعى ،اينجا،درجايى که
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
animal حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
left : )adj.& adv.& n.(چپ ،درطرف چپ ،جناح چپ ، : )past of leave(زمان ماضى فعلleave ضربه چپ
it ان چيز،ان جانور،ان کودک ،او( ضمير سوم شخص مرد)
when کى ،چه وقت ،وقتيکه ،موقعى که ،در موقع
frightened وحشت زده
away زمين حريف ،کنار،يکسو،بيک طرف ،دوراز،خارج ،بيرون از،درسفر،بيدرنگ ،بطور پيوسته ،متصلا،مرتبا،از انجا،از ان زمان ،پس از ان ،بعد،از انروى ،غايب ،رفته ،بيرون ،دورافتاده ،دور،فاصله دار،ناجور،متفاوت
by بدست ،بتوسط،با،بوسيله ،بواسطه ،از نزديک ،ازپهلوى ،ازکنار،درکنار،از پهلو،محل سکنى ،فرعى ،درجه دوم
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
light روشن کردن ،نوردادن ،پرتو افکندن نور،چراغ راهنمايى ،چراغ اويخته پرتو مرئى ،نور مرئى ،منبع نور،سبک ،نور،روشنايى ،روشن ،بچه زاييدن
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
sound موج صوتى ،طنين ،عمق يابى کردن ،صوت ،اوا،سالم ،درست ،بى عيب ،استوار،بى خطر،دقيق ،مفهوم ،صدا دادن ،صداکردن ،به نظر رسيدن ،بگوش خوردن ،بصدا دراوردن ،نواختن ،بطور ژرف ،کاملا،ژرفاسنجى کردن ،گمانه زدن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
rifle توپ بدون عقب نشينى ،دزديدن ،لخت کردن ،تفنگ ،عده تفنگدار
. .
the the
clothing روکش ،گونى پيچ ،پوشاک ،لباس
was بود
ruined ويران
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
long بلند،طى مسافت زياد توپ ، )adv.adj.&n.(دراز،طويل ،مديد،کشيده ،دير،گذشته ازوقت ، : )vt.&vi.(اشتياق داشتن ،ميل داشتن ،ارزوى چيزى را داشتن ،طولانى کردن ،(در شعر )مناسب بودن
hair موى سر،زلف ،گيسو
was بود
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
disorder بى نظمى ،اختلال ،بى ترتيبى ،اشفتگى ،کسالت ،برهم زدن ،مختل کردن
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
arms جنگ افزار،نشان دولتى ،نيرو( نيروهاى مسلح)
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
legs قسمتى از مسابقه ،قسمتى از زمين کريکت شامل محل توپ زدن و محدوده اطراف او،ساق مثلث قائم الزاويه ،خط واصل بين دو نقطه ،شاخه ،ساق پا،پايه ،ساقه ،ران ،پاچه شلوار،بخش ،قسمت ،پا زدن ،دوندگى کردن
lay کار گذاشتن ،نصب کردن طرح کردن ،کشيدن اماده شدن ،راه( نخ در پارچه يا چندلا)،وضع کردن ماليات ،غير حرفه اى ،عامى ،گذاشتن ،طرح کردن مطرح کردن ،روانه کردن ،نشانه رفتن ،قرار دادن ،روانه کردن لوله توپ يا تفنگ ،کاشتن مين ،)n.vt.&vi.(خواباندن ،دفن کردن ،تخم گذاردن ،داستان منظوم ،اهنگ ملودى ،الحان ، : )adj.(غير متخصص ،ناويژه کار،خارج از سلک روحانيت ،غير روحانى
in در ظرف ،معمول ،باب شده ،خط سرويس ،توپ در محدوده زمين ،اندر،درظرف ،هنگام ،به ،بر،بالاى ،روى ،از،باب روز، : )adj.(درونى ،شامل ،دم دست ،داخلى : )adv.(رسيده ،امده ،درتوى ،بطرف ،نزديک ساحل ،باامتياز،بامصونيت ، : )vt.(درميان گذاشتن ،جمع کردن ، : )n.(شاغلين ،زاويه ، : )pref(پيشوندبمعنى درداخل وبسوى ونه
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
careless بى دقت
way مسير،راه عبور،راه ،جاده ،طريق ،سبک)sabk( ،طرز،طريقه
. .
and جمع منطقى ،و( حرف ربط)،ضرب منطقى
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
pool دوره( شمشيربازى)،سوراخ کردن ،نقب زدن ،پارک موتورى ،تعميرگاه ،قرقره ،استخر،ابگير،حوض ،برکه ،چاله اب ،کولاب ،ائتلاف چند شرکت با يک ديگر،عده کارمند اماده براى انجام امرى ،دسته زبده وکار ازموده ،ائتلاف کردن ،سرمايه گذارى مشترک ومساوى کردن ،شريک شدن ،باهماتحادکردن ،تصحيلات اشتراکى ،منبع ،مخزن
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
blood خوى ،مزاج ،نسبت ،خويشاوندى ،نژاد،(مج ).نيرو،خون الودکردن ،خون جارى کردن ،خون کسى را بجوش اوردن ،عصبانى کردن
flowed جارى شدن ،لبريز شدن ،سليس بودن طغيان کردن ،سيلان يافتن ،ناشى شدن فلو،سيلان ،سرعت حرکت و جريان اب ،جريان ،روانى ،مد( برابر جزر)،سلاست ،جارى بودن ،روان شدن ،سليس بودن ،بده ،شريدن ،گردش ،روند
from بواسطه ،درنتيجه ،از روى ،مطابق ،از پيش
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
horribly مخوفانه ،بطور هولناک
torn (اسم مفعول)tear ،پاره شده ،درهم دريده
throat گلو( ى بادبان)،گلوگاه ،ناى ،دهانه ،(مج ).صدا،دهان ،از گلو ادا کردن
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
ribbon روبان ،نوار ماشين تحرير،نوار ضبط صوت و امثال ان ،نوار فلزى ،تسمه ،تراشه
he او( ان مرد)،جانور نر
had زمان ماضى واسم مفعول فعلhave
used اشنا،معتاد،مستعمل
to بسوى ،سوى ،روبطرف ،پيش ،نزد،تا نسبت به ،دربرابر،برحسب ،مطابق ،بنا بر،علامت مصدر انگليسى است
tie متصل کردن ،مهار کردن مهار،ملزم کردن ،مساوى ،کش ،بند پارچه اى جليقه نجات ،اتحاد،دستمال گردن ،کراوات ،بند،قيد،الزام ،علاقه ،رابطه ،برابرى ،تساوى بستن ،گره زدن ،زدن
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
wrists قسمتى لباس يا دستکش که مچ دست را مى پوشاند
was بود
broken شکسته شده ،منقطع ،منفصل ،نقض شده ،رام واماده سوغان گيرى
. .
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
hands قدرت توپگيرى - crew
were گذشته فعل to be و جمع فعل ماضىwas
tightly سفت ،محکم ،تنگ
closed مسابقه محدود به سن يا جنس ،وضع اماتورى يا حرفه اى ،پاى جلو را نزديک خط گذاشتن( شمشيربازى)،محصور،مسدود،محرمانه ،بسته ،ممنوع الورود
. .
and and
between درميان ،مابين ،دربين ،درمقام مقايسه
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
teeth (صورت جمع کلمه)tooth ،دندانها
was بود
a حرف اول الفباى انگليسى ،حرف اضافه مثبت
piece طغرا،سوار،پاره ،قبضه توپ يا تفنگ ،قبضه ،دانه ،مهره ،پارچه ،فقره ،عدد،سکه ،نمونه ،قطعه ادبى يا موسيقى ،نمايشنامه قسمت ،بخش ،يک تکه کردن ،وصله کردن ،ترکيب کردن ،جور شدن ،قدرى ،کمى ،اسلحه گرم
of از مبدا،از منشا،از طرف ،از لحاظ،در جهت ،در سوى ،درباره ،بسبب ،بوسيله
the حرف تعريف براى چيز يا شخص معينى
animals حيوان ،حيوانى ،جانورى ،مربوط به روح و جان يا اراده ،حس و حرکت
ear گوشواره ،گوشه ،شنوايى ،هرالتى شبيه گوش يا مثل دسته کوزه ،دسته ،خوشه دار يا گوشدار کردن
. .